گنجور

رهی معیری » ابیات پراکنده » نیش و نوش

 

کس بهره از آن تازه بر و دوش ندارد

کاین شاخه گل طاقت آغوش ندارد

از عشق نرنجیم و گر مایه رنج است

با نیش بسازیم اگر نوش ندارد

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » دریای تهی

 

در جام فلک باده بی‌دردسری نیست

تا ما به تمنا لب خاموش گشاییم

در دامن این بحر فروزان گهری نیست

چون موج به امید که آغوش گشاییم؟

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » آواره

 

جز کوی تو جایی من آواره ندارم

جولانگه برق است ولی چاره ندارم

یک جلوه کند ماه در آیینه صد موج

جز نقش تو بر سینه صد پاره ندارم

رهی معیری
 

رهی معیری » ابیات پراکنده » سایهٔ هما

 

چشم تو نظر بر من بی‌مایه فکنده است

بر کلبهٔ درویش هما سایه فکنده است

از خانهٔ دل مهر تو روشنگر جان شد

این سرو سهی سایه به همسایه فکنده است

رهی معیری
 
 
sunny dark_mode