×
سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱
بنهاد چو بر دوش قضا طبل و علم را
فرمود نویسندهٔ تقدیر قلم را
طغراکش فرمان قضا و قدر خویش
بی دست و قلم کرد همان امر قدم را
لازم که قضا طبل زنان می رود آخر
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲
نقاش قضا نسخهٔ ابروی بتان را
گویا که به تصویر کشیده است کمان را
هرگز نه گشوده است و نه بسته است مه من
از ناز، میان را وز انداز دهان را
عمری است که در دامن زلف تو زدم دست
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷
قرآن چو به حرف آمد و مخلوق شد انسان
آن سورهٔ رحمن شد و این صورت رحمان
در عالم ایجاد به اوصاف حقیقت
موصوف نگردید بجز حضرت انسان
چشمم به رخش شیفته و دل به خم زلف
[...]