گنجور

وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۲۱ - در شکوه

 

هر کس ، که نهاد کار ما می بیند

دامن ز وفای ما همی در چیند

روزی ، که ز منزل بقا برخیزد

کس نیست که در ماتم ما بنشیند

وطواط
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۶

 

گردون چو نشست و خاست تو می‌بیند

با خلق همان شیوه چرا نگزیند

چون بنشینی باد سخا برخیزد

چون برخیزی گرد ستم بنشیند

انوری
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

هر کو شرف خدمت تو بگزیند

فارغ شود از جهان و خوش بنشیند

والله که مبارک شود آن کس را روز

کز اول بامداد رویت بیند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

برخاست دلم تا دگری بگزیند

گفتم بنشین که یار از من بیند

آمد غم تو گفت بدو بنمایم

برخاستنی که تا زید ننشیند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

آن دل که ز غم خون شد اگر به بیند

بنشیند و دامن ز غمت در چیند

بر خون من اگر نشست را بگزیند

برخیزد مشتریش چون بنشیند

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

یاد تو چو جان در دل من بنشیند

کو آنکه ز عالم غم تو بگزیند

فرخ رخ و روز آنکه هر صبحدمی

دیده بگشاید و جمالت بیند

مجیرالدین بیلقانی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

آن را که بلطف خویش حق بگزیند

بر باطن او گرد جفا ننشیند

نیک و بد اغیار ز دل بر چیند

در هر چه کند نظاره حق بیند

میبدی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

هر کس که رخ و قد نگارم بیند

بروی گل و سرو و شمع را نگزیند

نه سرو بایستد بجای قد او

نه شمع بجای روی او بنشیند

کمال‌الدین اسماعیل
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

هر کو بجهان بجز خوشی نگزیند

باید که دمی بی صنمی ننشیند

دانم که ز دیده بهگزینتر نبود

او نیز جهان بمردمی میبیند

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

آن یار که درد از دل ما می چیند

باید که کسی بر سر ما نگزیند

در دیده ی ما آمد و بگشود نظر

تا چهره ی خود بدیده ی خود بیند

خواجوی کرمانی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

سهل است که مرد گوشه یی بگزیند

یا دامن صحبت از جهان برچیند

من بنده آنکسم که از صحبت خلق

برخیزد و کس بغیبتش ننشیند

اهلی شیرازی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

عاشق باید که از طلب ننشیند

وز هرچه نه یار دامن اندر چیند

جای تو بود دیده به خوابش ندهم

چون دوست به جای دوست دشمن بیند

ابوالحسن فراهانی
 
 
sunny dark_mode