گنجور

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۵ - آغاز کتاب سندباد

 

از جمله رفتگان این راه دراز

باز آمده ای کو که به ما گوید راز؟

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمی آیی باز

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۵ - آغاز کتاب سندباد

 

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمی آیی باز

ظهیری سمرقندی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۱۴

 

ای از همه بی نیاز و ای بنده نواز

و از تست که کار من نمی گیرد ساز

صد مشغله در راه من انداخته ای

آنگه گویی تمام با من پرداز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۱۵

 

نه چارهٔ آنک با تو گردم همراز

نه زَهرهٔ آنک از تو برآرم آواز

کارم زتو البته نمی گیرد ساز

کار من بیچاره حدیثی است دراز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۱۱۶

 

ای آنک تو را به هیچ کس نیست نیاز

کوتاه کن این قصّه که شد کار دراز

ما درخور عجز خویشتن می نالیم

تو درخور لطف خویشتن چاره بساز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۱۲۲ - طلب الآخرة

 

چون از شدگان یکی نمی آید باز

خیز ای شدنی تو نیز رفتن را ساز

چیزی که حقیقت است مشناس مجاز

بی توشه مرو دلا که راهی است دراز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۱۲۳ - طلب الآخرة

 

زان پیش که گویند که جا واپرداز

جا واپرداز و توشهٔ راه بساز

چون می دانی که خانه پرداختنی است

چندین غم خانه چیست با خود پرداز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۷۰

 

تا چند چو بلبلان برآری آواز

چون باز خموش باش و با معنی ساز

بلبل نکند یکی و صد می گوید

صد می کند و یکی نمی گوید باز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۸۵

 

اندر همه عمر من شبی وقت نماز

آمد بر من خیال معشوق فراز

بگشود زرخ نقاب و می گفت به راز

باری بنگر که از که می مانی باز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۹۴

 

گر در ره عشق او نباشی سرباز

زنهار مکن حدیث عشقش آغاز

گر روشنیی می طلبی همچون شمع

پروانه صفت تو خویشتن را درباز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۸۱

 

مادام که جویی تو حقیقت زمجاز

بر خود در هر درد سری کردی باز

خواهی که بود کار تو پیوسته به ساز

با هرک بود، به هرچه باشد می ساز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۲

 

تا تو دل را زکبر و زشهوت و آز

وز حقد و حسد بجملگی نکنی باز

بویی ز وصال او نیابی هرگز

خواهی تو به روزه باش و خواهی به نماز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الاول - فی الطامات » شمارهٔ ۲۱

 

ای ساقی از آن راح خوش روح افراز

کاو شیشه به بوی او کند جان پرواز

بی‌خویشتنم بکن که بیگانه چنانک

جام از می و می ز جام نشناسم باز

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۵۵

 

آنها که ندانند حقیقت زمجاز

مشغول نمازند به شبهای دراز

من فارغ از آنم که درین خلوت راز

یک لحظه نیاز به زصد سال نماز

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۸

 

در عشق تو گر زین سپس ای مایۀ ناز

چون گل بکفم چند درست آید باز

در پای تو چون شکوفه گر نفشانم

چون نرگسم آن زر همه در چشم گداز

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۷۹

 

در مدح تو مر مرا پس از فکر دراز

کم می آمد معانی خوب فراز

ان شاالله خدای توفیق دهد

تا عذر ثنا بمرثیت خواهم باز

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

کردیم دگر شیوۀ رندی آغاز

تکبیر زدیم چار بر پنج نماز

هر کجا که پیاله ییست ما را بینی

گردن چو صراحی سوی او کرده دراز

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل چهارم

 

بازی بودم پریده از عالم ناز

تابوک برم ز شیب صیدی بفر از

اینجا نیافتم کسی محرم راز

زان در که در آمدم بدر رفتم باز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نوزدهم

 

ای در بچنگ آمده در عمر دراز

آورده ترا ز قعر دریا بفراز

غواص نهاده بر کف دست نیاز

غلتیده ز دست و باز دریا شده باز

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل سیم

 

بازی بودم پریده از عالم ناز

تا بوک برم ز شب صیدی بفر از

اینجا چو نیافتم کسی محرم راز

زان در که در آمدم بدر رفتم باز

نجم‌الدین رازی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۱
sunny dark_mode