کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۹۶
بر رغم من ار گرفته بودی یاری
آنگه که زرم نبود گفتم: آری
امروز چه عذرست و چه گویم باری؟
زر با من و تو بادگری، خوش کاری !
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۹۷
زلفی که بدوست هر دلی را کاری
در زیر کلاه کرد پنهان ، آری
زان می ترسد که زلف هندو شکلش
برحقۀ لعل او زند یکباری
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم
نه همنفسی نه همدمی نه یاری
مشکل دردی طرفه غمی خوشکاری!
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵
چون در دلت آن بود که گیری یاری
برگردی ازین دلشده بیآزاری
چون روز وداع بود بایستی گفت
تا سیر ترت دیده بدیدی، باری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۱
ای داده مرا به خواب در بیداری
آسان شده در دلم همه دشواری
از ظلمت جهل و کفر رستم باری
چون دانستم که عالمالاسراری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۲
ای داده مرا چو عشق خود بیداری
وین شمع میان این جهان تاری
من چنگم و تو زخمه فرو نگذاری
وانگه گوئی بس است تا کی زاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۲۳
ای دام هزار فتنه و طراری
یارب تو چه فتنهها که در سر داری
ای آب حیات اگر جهان سنگ شود
والله که چون آسیاش در چرخ آری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۱
ای دل چو به صدق از تو نیاید کاری
باری میکن به مفلسی اقراری
اینک در او دست به دریوزه برآر
درویش ز دریوزه ندارد عاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۳۷
ای دوست ز من طمع مکن غمخواری
جز مستی و جز شنگی و جز خماری
ما را چو خدا برای این آوردست
خصم خردیم و دشمن هشیاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۹۶
بد میکنی و نیک طمع میداری
هم بد باشد سزای بدکرداری
با اینکه خداوند کریم و است و رحیم
گندم ندهد بار چو جو میکاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۱۸
تقصیر نکرد عشق در خماری
تقصیر مکن تو ساقی از دلداری
از خود گله کن اگر خماری داری
تا خشت به آسیا بری خاک آری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳۱
چشم مستت ز عادت خماری
افغان که نهاد رسم تنها خواری
چون می مددیست ای بخیلیت چراست
می می نخوری و شیره میافشاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳۴
چون خار بکاری رخ گل میخاری
تا گل ناری بر ندهد گلناری
فعل تو چو تخم و این جهان طاحون است
تا خشت بر آسیا بری خاک آری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۶۲
در زیر غزلها و نفیر و زاری
دردیست مرا ز چهرههای ناری
هرچند که رسم دلبریهاش خوشست
کو آن خوشیئیکه او کند دلداری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۷۳
دلدار مرا گفت ز هر دلداری
گر بوسه خری بوسه ز من خر باری
گفتم که به زر گفت که زر را چکنم
گفتم که به جان گفت که آری آری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸۲
دی عاقل و هشیار شدم در کاری
برهم زدم دوش مر مرا عیاری
دیدم که دل آن اوست من اغیارش
بیرون رفتم از آن میان من باری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰۷
عید آمد و هرکس قدری مقداری
آراسته خود را ز پی دیداری
ما را چو توی عید بکن تیماری
ای خلعت گل فکنده بر هر خاری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۲۷
گر من مستم ز روی بدکرداری
ای خواجه برو تو عاقل و هشیاری
تو غره به طاعتی و طاعت داری
این آن سر پل نیست که میپنداری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۸
من بیدلم ای نگار و تو دلداری
شاید که بهر سخن ز من نازاری
یا آن دل من که بردهای بازدهی
یا هر چه کنم ز بیدلی برداری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۸۵
هرکس کسکی دارد و هرکس یاری
آن یار وفادار کجا شد باری
گر پیش سگی شکر نهی خرواری
میل دل او بود سوی مرداری