گنجور

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱

 

در وهم نیاید که چه شیرین دهنی

اینست که دور از لب و دندان منی

ما را به سرای پادشاهان ره نیست

تو خیمه به پهلوی گدایان نزنی

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۲

 

گر کام دل از زمانه تصویر کنی

بی‌فایده خود را ز غمان پیر کنی

گیرم که ز دشمن گله آری بر دوست

چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی؟

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳

 

ای کودک لشکری که لشکر شکنی

تا کی دل ما چو قلب کافر شکنی؟

آن را که تو تازیانه بر سر شکنی

به زانکه ببینی و عنان برشکنی

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۴

 

ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی

تا صورت حال دردمندان بینی

گر من به تو فرهاد صفت شیفته‌ام

عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵

 

گر دشمن من به دوستی بگزینی

مسکین چه کند با تو به جز مسکینی

صد جور بکن که همچنان مطبوعی

صد تلخ بگو که همچنان شیرینی

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶

 

گر دولت و بخت باشد و روزبهی

در پای تو سر ببازم ای سرو سهی

سهل است که من در قدمت خاک شوم

ترسم که تو پای بر سر من ننهی

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۷

 

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست

تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۸

 

از روی نکو صبر نمی‌شاید کرد

لیکن نه به اختیار می‌باید کرد

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۹

 

خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم

برخاستی و به دیدنت زنده شدیم

سعدی
 
 
۱
۶
۷
۸
sunny dark_mode