فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱
هرچند که در باغ تو بیبرگ و برم
چون شاخ بریده بینوای ثمرم
در شهر محبت تو این بس هنرم
کز بهر جمال عفوت آیینهگرم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲
در دیده ز اشک نوبهاری دارم
در سینه ز داغ لالهزاری دارم
لب پر شکر از ناله زاری دارم
در آینه با خود سروکاری دارم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳
کو دست که دامن حضوری گیرم
وز خلد به عاریت سروری گیرم
چون تاب تماشای گلم نیست ز خار
جانی دهم و جلوه طوری گیرم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴
تا کی ز تو وعده ارمغانی گیرم
وز وعده برات دو زبانی گیرم
رفتم که برای انتظار از عقبی
سرمایه عمر جاودانی گیرم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵
رفتم که ز زلفت خردی وام کنم
دل را به فسون عافیت رام کنم
زآتشکده واسوزم و خلدش خوانم
وز شعله برنجم و گلشن وام کنم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶
آنم که به غم مصاحب دیرینم
بر چهره عیش دوستداران چینم
بیهوده کارخانه تکوینم
همچون پل رودخانه قزوینم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷
خوش آن که در آن حریم میبود رهم
هجر آمد و بنشاند به خاک سیهم
اکنون بی تو که جان به قربانت باد
خون جگرست جلوهگاه نگهم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸
چون باغ شکفته از گیاهی نشوم
چون دیده تسلی به نگاهی نشوم
آن شعله شوقم که ز پا ننشینم
تا در جگری طعمه آهی نشوم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
ما نقش هوس ز لوح هستی شستیم
وز خون رخ آرزوپرستی شستیم
ما روز ازل نشان آسوده دلی
از چهره به گریههای مستی شستیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰
یک چند درین رسته پریشان گشتیم
گفتیم گران شویم ارزان گشتیم
در طالع ما کساد بازاری بود
آیینهفروش شهر کوران گشتیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱
چون غنچه ازین باغ شتابان رفتیم
گر تنگدل آمدیم خندان رفتیم
دیدیم که دوست خوشدل از دوری ماست
صد مرحله زآن جانب حرمان رفتیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲
با دوست به گل گشت گلستان رفتیم
وز چشم بد زمانه پنهان رفتیم
اما چو مسافران یعقوب آخر
با یوسف گم گشته به کنعان رفتیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳
ترک غم آن نگار دلجو کردیم
چون شعله به هرزه سوختن خو کردیم
چون جان و تن و دیده و دل آنجا ماند
ما بیهده ترک آن سر کوه کردیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴
یک چند گل گلشن مقصود شدیم
یک چند در آتشکدهها دود شدیم
دیدیم که اینها همه هیچست آخر
همت بگماشتیم و نابود شدیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۵
امشب که ز باغ حسن صد گل چیدیم
یک دم به مراد خود چو گل خندیدیم
صد شکر که از پس هزاران شب غم
یک صبح نشاط و روز عشرت دیدیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۶
در کار تو آه آتشینی داریم
وز ساغر مهر زهر کینی داریم
تو شمع شو و بزم کسان روشن کن
ما نذر تو باید آستینی داریم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۷
برخیز که از ناله سپاهی بکشیم
وز برق غم انتقام کاهی بکشیم
امروز بنالیم مبادا فردا
هجران ندهد امان که آهی بکشیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸
کو خم که ز نعل واژگون جام کنیم
صد دریا را جرعه یک کام کنیم
مغرب جوییم و رو به مشرق برویم
چون صبح دمد تصور شام کنیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۹
بازآکه چو لب به ناله عادت نکنیم
و آن نازک گوش را جراحت نکنیم
باز آی که لب ز شکوه بستیم چنان
کز عافیت خلد شکایت نکنیم

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۰
ز آن پیش که در قصر عدم خانه کنیم
برخیز که طره طرب شانه کنیم
فرداست که عمر ما شده ملک اجل
امروز بیا که وقف میخانه کنیم
