گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

تا دیده من دید زهر خوبترت

بیخوابم از اندیشه روی چو خورت

اقبال بر آتش دلم آب زند

گر باد قبول آید از خاک درت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

تا آبله رخ بر رخ دلدار ز دست

بر حسن هزار مهر پرگار ز دست

گوئی که مگر بلبل شیدا بصبوح

بر گل ز سر نشاط منقار ز دست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

تا چند کشم صد ضرر از چشم خوشت

هرگز نشوم بر حذر از چشم خوشت

چون نرگس و زر کنم من از دیده برون

تا دل بخرد یک شرر از چشم خوشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

تا رست بگرد شکرت شاخ نبات

عشاق تو کردند صفتهاش اثبات

گفتند که دود لاله در غنچه رسید

یا آبحیات شد نهان در ظلمات

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

تا روی ترا بدیدم ایعشوه پرست

در دیده من نقش خیال تو نشست

جز مردم دیده ستمدیده من

بر آب روان کس دگر نقش نبست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

تا بسته نگردد بکل ابواب حیات

وز تن نشود منقطع اسباب حیات

امید توان داشت که آید بصفا

از تیرگی محنت و غم آبحیات

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

برخیز سحرگه ای صبا چابک و چست

با خواجه شهاب دین بگورست و درست

کز ابن یمین شفقت خود باز مگیر

کو از دل دیده بنده مخلص تست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

چون آکهیی نبینم از توحیدت

سودی نکند بکثرت و تفریدت

هر چیز که آن بنزد ما ایمانست

کفرست بنزدیک تو از تقلیدت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

چون تعبیه جهانیان بسیارست

احوال کسی شناختن دشوارست

جامست که اندرون صافی دارد

و آن نیز چو نیک بنگری خونخوارست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

پیوسته نشان عاشقان بد نامیست

کام دل این شیفتگان ناکامیست

گر سوختگانرا طمع وصل تو خاست

چون در نگری بنای آن بر خامیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

در روضه توحید اگر بارت نیست

بر شاخ مراد خویشتن بارت نیست

با خود غم دل گوی مگو با کس از آنک

بیرون ز تو کس محرم اسرارت نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

گر دور فلک تابع فرمان تو نیست

جز صبر درینواقعه درمان تو نیست

گر ملک جهان از تو ستاند دشمن

غمگین مشو ایدوست که آن آن تو نیست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

سردار جهان خواجه که آئینش سخاست

بحریست کفش که موج آن جمله عطاست

من تشنه لب از ساحل آن گشتم باز

این نیز هم از طالع شوریده ماست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

شاها ز تو کار عالمی سامان یافت

وز لطف تو درد همکنان درمان یافت

چون بهره بندگان زشه احسانست

پس ابن یمین از چه سبب حرمان یافت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

دل شد ز پی وصل دلارام ز دست

جان نیز بران عزیمت از جای بجست

در نافه تاتار زدند آتش غم

تاتار خطش پشت لب یار نشست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

رنگ تو بتازگی ز گلنار بهست

بویت زدم نافه تاتار بهست

چشم تو عجب نادره ئی افتادست

چونست که بی صحت و بیمار بهست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

شیرین پسرا عزم حجازت ز چه خاست

و اندیشه این راه درازت ز چه خاست

چون کعبه صاحبنظران کوی تو بود

آخر بسوی کعبه نیازت ز چه خاست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

نقش عیادت ار چه بصورت عبادتست

لیکن بنقطه ئی ز عبادت زیادتست

پرسیدن شکسته دلان اهل فضل را

نقصان فضل نیست کمال سعادتست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

در کارگه وجود هر نقش که هست

نقاش الست بیتو آن نقش ببست

در حیرتم از حال تو تا خود تو که ئی

نی بیتو بود کار و نه کاریت به دست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

گفتم نخورم باده که کاری نه نکوست

تا باز رهم ز طعنه دشمن و دوست

بشنید خرد گفت که هی چون نخوری

طاعت بود آن گنه که فرموده اوست

ابن یمین
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۳۲
sunny dark_mode