سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰
آن یار که مشک بر قمر میساید
از لعل لبش در و گهر میزاید
هر چند که خائیده سخن میگوید
شیرین دهنش ولی شکر میخاید

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱
اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند
هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند
چون راندمش در اولین گام بماند
بد جانوری بود، ندانم به چه ماند

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۲
ای خواجه فلان الدین که ریشت ... باد
ریشت نفسی نیست ز دندان آزاد
بر ریش تو یک کورگره خواهم زد
زآنان که به دندان نتوانیش گشاد

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۳
ابر است گهر بار و هوا عنبر بیز
عاشق ز هوا چون کند آخر پرهیز؟
ساقی سپهر بر کف نرگس مست
بنهاده پیالهای که کجدار و مریز

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۴
از جام توام بهره خمار آمد و بس
وز باغ توام نصیب خار آمد و بس
از هر چه در آید به نظر مردم را
در ددیده من خیال یار آمد و بس

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵
رویت که ازو گرفت نیرو آتش
از فتنه بر افروخت به هر سو آتش
با روی تو در ستمگری زد پهلو
زلف تو و کرد زیر پهلو آتش

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶
دل خواستم از زلف سمن پوش تو دوش
گفتا که چه دل؟ دل که؟ دل چیست؟ خموش
زلف تو اگر چه حال ما میماند
لیکن طرف دوش تو میدارد گوش

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۷
گل بین که دریدند همه پیرهنش
کردند برهنه بر سر انجمنش
در چوب شکافتند همه پیرهنش
کردند به صد پاره میان چمنش

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۸
دذر راه بسر همی پوید شمع
پروانهای از حسن تو میجوید شمع
تا ز آتش لعل تو سخن گوید شمع
هر لحظه دهان به آب میشوید شمع

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹
ای داده غمت بباد جانم چو شمع
تا کی ز غمت اشک فشانم چون شمع؟
گر میکشیام بکش که خود را همگی
من با تو نهاده، در میانم چون شمع

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۰
از باغ جمالت ار آگه بودی گل
این راه پر از خار نپیمودی گل
با این همه خارها که در پا دارد
چون آمد و چون بدین زودی گل؟

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱
امسال مکرر است وقت گل و مل
وز غم سر و برگ ندارد بلبل
با آن همه شوکت ز پریشانی وقت
بی تیغ و سپر برون نمیآید گل

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۲
ای کارگزاران درت شمس و زحل،
در مملکت تو سایهای میر اجل
ای شمهای از لطف تو درباره نحل
وی آیتی از صنع تو در شان عسل

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳
توفیق نمیشود به زاری حاصل
وز عمر عزیز است چه خواری حاصل
چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز
کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل
میدان به یقین که خوش نیاید منزل
بی برگ نوای عیش و عشرت چه بود
از برگ و گل و نوای بلبل حاصل

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵
بیمارم و کس نمیکند درمانم
خواهم که کنم ناله ولی نتوانم
از ضعف چنانم که اگر ناله کنم
با ناله بر آمدن بر آید جانم

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶
شعر تو که هست قوت جان مردم
آورد به ما رقعه رسان مردم
بر مردمک دیده نهادم سخنت
مشهور شد این سخن میان مردم

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷
در وصل نماند بیش ازین تدبیرم
پیشم بنشین دمی که پیشت میرم
چون اشک ز چشم من جدا خواهی شد
آخرکم آنکه در کنارت گیرم

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸
سرمایه دین و دل به غارت دادم
سود دو جهان را به خسارت دادم
سوگند ز می هزار پی خوردم و باز
میخوردم و ایمان به کفارت دادم

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹
دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم:
با دل که نیایی بر ما، گفت: به چشم
اما به چه رو توانم آمد پیشت
اول تو به ما رهی نما، گفت: به چشم
