گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

ای برده غمت شادی صد ساله ز دل

هرگز نرود داغ تو چون لاله ز دل

روزی که به دل داغ تو با خاک برم

لاله ز گلم برآید و ناله ز دل

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

گویم نفسی دار ز من پاس ای دل

کز شرط ره است پاس انفاس ای دل

آن را که نه حق شناس و حق بین باشد

تا بتوانی مبین و مشناس ای دل

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

افلاک بود قسی حوادث چو سهام

رامی حق و آماجگه افراد انام

هشدار که سر کار شد گفته تمام

وز دایره رضا منه بیرون گام

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

ما احسن بالک ای جهان گشته حمام

گاهی به عراق می روی گاه به شام

جز تو که برد نکرده در راه مقام

از عاشق مهجور به معشوق پیام

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

ماییم و دل تنگ تر از حلقه «میم »

در زیر جفا و جور چون نقطه «جیم »

حاشا که چو «بی » کناره جوید ز بلا

چون «لام الف » ار شود سراپا به دو نیم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

عمری به هوس باد هوا پیمودم

در هر کاری خون جگر پالودم

در هر چه زدم دست ز غم فرسودم

دست از همه بازداشتم آسودم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

گر در سفرم تویی رفیق سفرم

ور در حضرم تویی انیس حضرم

هر جا که نشینم و به هر جا گذرم

جز تو نبود هیچ مراد دگرم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

رفت آنکه به قبله بتان روی آرم

حرف غمشان به لوح دل بنگارم

آهنگ جمال جاودانی دارم

حسنی که نه جاودان ازان بیزارم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

خون می گریم وز تو چه پنهان دارم

کز بهر چه این دو چشم گریان دارم

هر چند دلی به وصل شادان دارم

صد داغ بر آن ز بیم هجران دارم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

گه در هوس روی نکو آویزم

گه در سفر زلف مشکبو آویزم

القصه ز هر چه رنگ و بویی یابم

از حسن تو فی الحال در او آویزم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

بهر تو به بر و بحر بشتافته ام

هامون ببریده کوه بشکافته ام

از هر چه رسیده پیش رو تافته ام

تا ره به حریم وصل تو یافته ام

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

هر جا گذرم نوای عشقت شنوم

بر خوان بلا صلای عشقت شنوم

در دشت روم نفیر درد تو کشم

با کوه آیم صدای عشقت شنوم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

از زلف تو تاری نربودم رفتم

وز لعل تو رازی نشنودم رفتم

زنگ غمت از دل نزدودم رفتم

القصه چنان کامده بودم رفتم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

تا چند غلام کهنه یا نو باشم

در کشمکش کنیز و بانو باشم

کنجی خواهم که جاودان با غم تو

پا در دامان و سر به زانو باشم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

تا چند پی نفس دغاباز روم

تا کی ره عقل حیله پرداز روم

از ننگ وجود خود به تنگ آمده ام

یا رب کرمی تا به عدم باز روم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

خوش آنکه ز قید خودپرستی برهیم

وز تنگ دلی و تنگ دستی برهیم

بینیم فضای راحت آباد عدم

وز محنت تنگنای هستی برهیم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

هر دم غم آن ماه چگل می گویم

بی مهری آن مهر گسل می گویم

چون محرم رازی به جهان یافت نشد

با کاغذ و خامه درد دل می گویم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

گر دولت وصل را نشایم چه کنم

این راز نهان با که گشایم چه کنم

گویند به کوی او بسی می آیی

چون با دل خویش بس نیایم چه کنم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

جانا ز تو تا به چند اندوه کشم

وین بار غم گران تر از کوه کشم

دلدار اگر تویی و دلداده منم

اندوه کشم از تو و انبوه کشم

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

این کاسه که من بی تو به لب می آرم

نی از پی شادی و طرب می آرم

چشم سیه تو روز من کرد سیاه

روز سیه خویش به شب می آرم

جامی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۷
sunny dark_mode