گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

یک نامه به من رسید از حضرت دوست

کاین شعله جانم همه از آتش اوست

آن نامه نگاری که به یک جلوه ناز

نه جان به بدن گذاشت نه مغز به پوست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

دیوانه عشق پیرو عاقل نیست

آن دل که بجز تو یار خواهد دل نیست

با غیر تو همعنان شدن مشکل ماست

در راه غمت دادن جان مشکل نیست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

هر جا که توئی دین و دل ما آنجاست

آنجا که تو نیستی شگفتا که کجاست

از سینه هرآن نغمه که آید به زبان

با نام تو و ذکر تو در شور و نواست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

هر بیش و کمی که هست مارا از تست

اندوه و نشاط و زشت و زیبا از تست

در کوی بلا رهرو سرگردانیم

گرهست چراغی به ره ما از تست

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

دانی ز جهان چه طرف بر بستم هیچ

وز حاصل ایام چه در دستم هیچ

شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ

و آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ

اندیشه و اعتبار دنیا همه هیچ

ای جان به دیار هیچ دل هیچ مبند

زیراکه بود دیار دنیا همه هیچ

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

هیچ است جهان و زندگی در آن هیچ

عهدش همه هیچ و رشته پیمان هیچ

بر طاق شکسته جهان دل مسپار

کاین کاخ خرابه است و این ایوان هیچ

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

آوای تو بر دل حزین ما را راح

لعل لبت ای ماه جبین ما را راح

راه من و دل بجز ره عشق تو نیست

ای ماه رخ تو نازنین ما را راح

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

آن آفت خرمن سکون می آید

ای دیده بیا ببین که چون می آید

ای دل برو و خانه جان پاک بروب

کآن خانه خدا ز در درون می آید

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

آن ماه که حسن را روان می بخشد

یادش به بدن خواص جان می بخشد

یاد لبش ار آنکه در آید به ضمیر

با فکر مزاج بهره مان می بخشد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

آهم رخ سیاره دگرگون سازد

دردم جگر زمانه پر خون سازد

در دل چو خیال تست ترسم روزی

خون جگرش به دیده معجون سازد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

ای حور نژاد دهر هر چه باداباد

خواهم ز تو داد هر چه باداباد

دل می طپدم به سینه آیا چه شود

دوریت مباد هرچه باداباد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

این دیده به مسمار بلا دوخته باد

وین سینه همیشه شعله افروخته باد

دل ز آتش غم خانه جان پاک بسوخت

کز برق بلا خرمن دل سوخته باد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

ای مایه آرایش دکان وجود

رهن پی یکران تو میدان وجود

بگرفت عدم ز هجر یکروزه تو

تاوان خود از وجودم ای جان وجود

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

از دوریت ای تازه گل باغ مراد

چون غنچه چیده خنده ام رفته زیاد

گریان چو پیاله پرم در کف دست

نالان چوسبوی خالیم در ره باد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

امشب که بلا بدین ستمکش بارد

از چشم ترم باده بیغش بارد

من گریه ندیده ام بدین بوالعجبی

کز دیده بجای آب آتش بارد

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

اشراق بر این طاق که چرخش خوانند

نقش بنگاریم که مردان دانند

یعنی ز جهان زنده پا افشانیم

ز آنسان که زخاک مرده دست افشانند

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

ای عشق تو برق مشت خاشاک وجود

وین زهر غمت مزاج تریاک وجود

در مصطبه دلم یکی چهره فروز

تا جزیه دهی کند به من تاک وجود

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

از هر که دهد پند شنودن باید

با هر که بود رفق نمودن باید

بد کاستن ونیک فزودن باید

زیرا که همی کشته درودن باید

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

ای گابن جان که باد وصلت به نهاد

چون بوی گلم وقت سحر دادبه باد

زان دیده که اندران جمال تو گذشت

جای در اشک ماه و خورشید فتاد

میرداماد
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۸
sunny dark_mode