گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۳

 

زین خر گله کاندر همه عالم گردد

صد بفزاید اگر یکی کم گردد

هفتاد هزار سگ زنند این ددگان

تابو خری از کروری آدم گردد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

صوفی ز صراط با توکل گذرد

مفتی به علاقه توسل گذرد

تا گاو مریدان خجل از هم نزنند

امید که هر دو را خر از پل گذرد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

سردار تو گرگ شیری از گربه مخور

چو ببردمان یکی چه کم کربه چه پر

مگذار که روبهان شغالان زایند

سگ کش به در حجله سر گربه ببر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

هستی باغی و ممکن نیست گهر

بر رسته در او هیچ خسی پوچ ثمر

لیکن نتوان درودش چون نتوان یافت

گلبن بی خار و بوستان بی سر خر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

از هر می لعل گوهر آن لب خوشتر

و آن لعل به آن خط معقرب خوشتر

آن خط چو همی شب آمد آن لعل شراب

انده نخورم شراب در شب خوشتر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

با قد بلند یار پستی خوشتر

زان نرگس هوشخواره مستی خوشتر

از هستی این دو نیست شو در دهنش

کآن نیستی از هزار هستی خوشتر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

با زفت سرین کز همه بالا و بزیر

آویز میان لاغرش خام مگیر

تا نانش همی پخته برآید ز تنور

...به پای کته کرده است خمیر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

رایم به روش سپرد هنجار دگر

سبکم به سخن سرود گفتار دگر

بعد از من و عهد من بدین گفت و گزار

میدان دگر باید و سردار دگر

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

عقل و دل و دین بستم از آن زلف دراز

بر رخ در فردوسم از آن خال فراز

ای دانه تو گندم آدم خواره

وی سنبل تو خوشه خرمن پرداز

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

زاهد چو به گردن افکنی گاه نماز

شاره میزر چو خر سر افسار دراز

یک پاردمت نیفکند حلقه به حلق

صدر انکی ار زآسمان افتد باز

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

ای بر به وجود عاریت مرکب ساز

تا کی متصرفانه این توسن تاز

روزی سه چهاری چو سوار خر غیر

... دو پای خود به یک سو انداز

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

خورشید بسی شد به حمل چهر افروز

تا ماه در آمد به بغل مهر اندوز

آری دو هزار قرن افزون باید

تا در سالی به شنبه افتد نوروز

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

غم ایلاوس و رنج آنم افسوس

دارد ز نشاط زندگانی مایوس

می خور که به فتوای فلاطون خرد

از باده کنند چاره ایلاوس

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

با یک هستی چه گوئی ای سرد نفس

چون نیست بود آن همه چیز این همه کس

...بگی ار ز این و آن سلب آرند

پیدا پنهان بار خدا ماند و بس

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

سردار مر این دفتر تحقیق اساس

هرسو چه پراکنی به تخمین و قیاس

ز آن طایفه بستان و به این سلسله بخش

...ز ارواح مکرم بشناس

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

مرد و زن آفاق سپردم پس و پیش

دیدم چپ و راست پادشه تا درویش

...خران و آستین بوس سگان

سردار و سجود گوشه دامن خویش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

سردار نهان و فاش نامی کم و بیش

مسرای ز هفتاد و دو ملت پس و پیش

...گنگی به زبان آر که خیر

خود راه برد به خانه صاحب خویش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

با نفس مصالحت به یزدان پرخاش

دین از تو به کفر اینت معاد آنت معاش

بالفطره چو ز ارواح مکرم نشدی

... به طبع این همه... مباش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

کوچک شده سر بزرگ با دستارش

زین کاستی افزود ولی پندارش

پریده به نسر چرخ از باد و بروت

گوئی که کلاغ ریده بر دیوارش

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

در میکده گه جزو خدا نالان باش

گه در مسجد مرید خودبالان باش

تابو که کشی اسب مراد اندر زین

دوران همه هر که خر تواش پالان باش

یغمای جندقی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۰
sunny dark_mode