فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۱
با دیده اشکبار باید عاشق
سرگشته روزگار باید عاشق
آسوده دلی طریقه معشوق است
آشفته و بی قرار باید عاشق
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
هر سبزه تر که سر زدست از دل خاک
نوک مژه ایست از تحسر نمناک
گویا که شده خاک اسیران زمین
گریان ز غمی که دیده اند از افلاک
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۳
ما را هدف تیر بلا کرد فلک
با محنت و درد مبتلا کرد فلک
از یار و دیار خود جدا کرد فلک
فریاد ز ظلمی که بما کرد فلک
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
ای ماه رخت شمع شبستان خیال
خالی شدن من ز خیال تو محال
دی کرده خیال تو مرا در همه حال
فارغ ز غم فراق و امید وصال
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۵
چون دید مرا مایل زلف و خط و خال
افکند نظر سوی من آن طرفه غزال
جمعیت حال داشتم چشم رسید
دیوانه شدم مرا پریشان شد حال
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۶
در پرده شدی پرده فتاد از کارم
خون گشت روان و چشم گوهر بارم
بگداخت تنم سوخت دل افگارم
دریاب و گرنه می کشد غم زارم
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۷
در صورت اگر طالب معشوق و مییم
در معنی ازین طریق محظوظ کییم
زهاد چنان که می نمایند نیند
ما نیز چنان که می نماییم نه ایم
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۸
صد شکر که زهاد بداندیش نه ایم
شیخان سفیه حیله اندیش نه ایم
چون زاهدگان و شیخگان سالوس
مداح خود و معتقد خویش نه ایم
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
در دل غم یاریست که من می دانم
اندو نگاریست که من می دانم
عمریست که جز عشق ندارد کاری
دل عاشق کاریست که من می دانم
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۰
داغ غم هجران تو در جان دارم
صد ناله ز داغ غم هجران دارم
ای عمر که بی تو زندگی دشوارست
غم کشت مرا از تو چه پنهان دارم
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۱
یارب دل تیره ام منور گردان
هر کار که باشدم میسر گردان
روی دلم از غیر درت برگردان
تا هست مقیم خاک این در گردان
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۲
چشمی بگشا حال دل زارم بین
خون ریختن دیده خونبارم بین
با خنجر غمزه سینه ام را بشکاف
داغ غم خود بر دل افکارم بین
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۳
خوش آن که دمی با تو کنم سیر چمن
من پر کنم از اشک و تو از گل دامن
ما را نبود رقیب در پیرامن
من باشم و تو باشی و تو باشی و من
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۴
ماهی که شدم واله رخساره او
بربود دلم نرگس خونخواره او
آن به که ز من مدام گردد پنهان
چون نیست مرا طاقت نظاره او
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۵
دارد دل زارم آرزوی رخ او
تا من بوصالش برسم طالع او
لطف سخن لعل لبش هست نکو
عشقش یکسو جمیع هستی یکسو
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۶
هر دل که غم عشق نهان است درو
لذتهای همه جهان است درو
جسمی که درو نیست دل غمزده
قبریست که مرده نهان است درو
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۷
گر طالب آرام دلی کام مجو
ور کام طلب می کنی آرام مجو
دامیست جهان تو مرغی افتاده بدام
آرام دل و کام درین دام مجو
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۸
ای فیض هدایتت مرا هادی راه
دایم تو ز حال من به از من آگاه
شادم که دم سوآل و تقریر گناه
تو صاحب دعوی تو قاضی تو گواه
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۹۹
ابنای زمان که در جهانند همه
از جور زمانه در فغانند همه
هر یک به هوس عاشق کاری شده است
بی عشق نیند عاشقانند همه
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰
جمعی که درین بساط هستند همه
از باده جام جهل مستند همه
هر یک غرضی را بت خود ساخته اند
اینست سخن که بت پرستند همه