سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱
خشنود ز بهرام روان محمود
می نازد از او به خلد جان محمود
گر گشت به کام خلق سوری چه عجب
شوم است خلاف خاندان محمود
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
آن سبزه که از گلت برون می آید
مشکیست که نقش بند خون می آید
گفتم که نقینه مگر مصر گذشت؟
خود موکب بغداد کنون می آید
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳
در شیوه عشق صبر و زر می باید
آب مژه و خون جگر می باید
در نیل زدم مرقع صبر ولیک
یک پیوندش ز عمر در می باید
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
در ده قدح درد که در می باید
رنجم چو زتست بیشتر می باید
خوش نیست غمت لیک بسی خوش خوار است
هر چند همی خوری دگر می باید
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵
آتش زده در هجر تو گرمی باید
در خورد درشتی تو نرمی باید
گیرم که چو غنچه نهمت لب برلب
در نرگس تو نه سر به سر میباید
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶
در عشق نماند دیده را جای امید
تا آخر اگر چنین بود وای امید
دستم چو نمی رسد به سودای امید
در دامن غم کشیده ام پای امید
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷
هر لحظه کنی دلا یکی درد شکار
وانگه به هزار محنتم بکشی زار
دانی چکنی مرا به من باز گذار
وین دست عنایت از سر من بردار
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸
ای رنگ رخت جامه جادوی بهار
از نقش تو افتاد دلم سوی بهار
باری پی آزمایش باغ به پای
تا زلف تو خوشتر است یا بوی بهار
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
خط تو کشیده زهره را نیل ای یار
جعد تو نگاشت مشتری را چو نگار
تا خال تو یک بوسه ستد از خورشید
زلفت مه را گرفت صد بار کنار
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰
جانا تن نالان که نماندست ببر
وین یک دل حیران که نماست ببر
یا جمله آن دل که ببردی باز آر
یا باقی این جان که بمانده است ببر
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱
دوش آن بت زرین کمر سیمین بر
می کرد نیاز بر من از پسته شکر
رومی به چه تا زاد ترا یک مادر
می داد مرا در آب خشک آتش تر
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲
شبهای وصال ما کجا شد آخر
وآن عشرت حال ما کجا شد آخر
گیرم که شب وصال را چشم رسید
در خواب خیال ما کجا شد آخر
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳
هر روز ترا یک بدآموز دگر
هر لحظه ز تو در دل من سوز دگر
گفتی که برو ز شهر اگر درد اینست
من خود ز جهان روم دو سه روز دگر
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴
در مجلس خسرو همایون اختر
آن طرفگی لاله سر مست نگر
هم خال و رخست و هم ندیم ساقی
هم مجمر و عود هم گلاب و شکر
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵
غم گنج نهاده ای چه خواهم دیگر
اشکم چو گشاده ای چه خواهم دیگر
گفتی که چه بایدت بخواه و مندیش
چون هر همه داده ای چه خواهم دیگر
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶
پیش لب خود یاد شکر هیچ مگیر
پایان چو شد این سخن ز سر هیچ مگیر
گفتی تو مرا چو باد در سر داری
خاک قدم توام دگر هیچ مگیر
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷
هر سنگی را که آفتاب از تک و تاز
پیروزه و لعل کرد در عمر دراز
در بزم انداخت خسرو بنده نواز
کز همچو منی چنین سزد سنگ انداز
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸
مهمان من آمده است جانان امروز
با عیش خوشم به روی مهمان امروز
گر شب برسد به لب رسد جان امروز
شب را برما بار مده هان امروز
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹
گر صبر نِهای، ای دل پر خون بگریز
ور خصم نِهای، ای فلک دون بگریز
ای راحت خسته گر نخفتی باز آی
وی دولت خفته گر نمردی بر خیز
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰
از درد دل پر غمم ای ماه به ترس
وی خفته ز ناله سحرگاه به ترس
در هر نفسی تعبیه دارم آهی
ای آینه میگویمت از آه به ترس