گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵

 

سبز شکرین که نیشکر بنده اوست

صد جان بفدای یک شکر خنده اوست

در دور لبش آب حیات است نهان

پیداست که آب خضر شرمنده اوست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۶

 

ای گل که رخ ترا صفایی عجبست

از عشق منت نشو و نمایی عجبست

تا دل بهتر دادم شه خوبان شده یی

مرغ دل عاشقان همایی عجبست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۷

 

ای غایت هر هنر که در آدم هست

مقصود منی ز هر چه در عالم هست

من خسته دلم ز خدمت گر دورم

از ضعف تنست و ضعف طالع هم هست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۸

 

آن غمزده ام که زهر غم نوش منست

محنت کش عالم دل مدهوش منست

دور از تو ستون خانه غم شده ام

بار غم عالم همه بر دوش منست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۹

 

ای آنکه در تو قبله اهل وفاست

هر کس که امیدی بودش از تو رواست

کار همه کس چون شود از لطف تو راست

در کار منت اینهمه اهمال چراست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

عمرست شبی که با حریف طربیست

مرگست شبی که بی رخ نوش لبیست

این هر دو شب است لیکن از روی حساب

صد سال تفاوت ز شبی تا به شبیست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

در وادی عشق کز صفت بیرونست

حال دل عاشقان چه پرسی خونست

در هر پس سنگ کشته صد کوهکن است

در هر بن خار مرده صد مجنونست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

گردون طبق از بلندی همت بست

شد خاک زبون پستی از همت پست

پستی و بلندی همه از همت ماست

وابسته به همت است هر چیز که هست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

آنکس که ز حسن او جلوه گرست

صبحی دگرست و آفتابی دگرست

خورشید فلک کجا نماید کانجا

هر ذره کمتر، از فلک بیشترست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

آن بت که خراب او سامریست

او قبله ما بصورت ظاهریست

در سجده او مباش کاهل زنهار

کاندر ره عشق کاهلی کافریست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

آنی که دم مسیح یارت شده است

بخشیدن جان همیشه کارت شده است

جانی که تو بخشی چو فدای تو شود

هم گوهر گنج خود نثارت شده است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

بیمارم و هر کس که ببالین منست

گر گفت دعای عمر در کین منست

من عمر چه میکنم که دورم زبرت

دور از تو دعای عمر نفرین منست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

خورشید مرا بنیکبختان نگه است

بخش من از او چو سایه بخت سیه است

خورشید و شان سزای اوج شرفند

گر ذره بآسمان رود خاک ره است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای سرو که هرگز نبود درد و غمت

پرسیدن خسته نیست دور از کرمت

عذر قدمت چه خواهم ای سرو بلند

جان در قدمت دهم بعذر قدمت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

بد مهری چرخ بی وفا معلومست

جورش همگی بعاشق مظلومست

خسرو رسدش زکوة حسن از شیرین

فرهاد که مستحق بود محرومست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

گر روی بخاک مالیم عین وفاست

باید بهزار رو مرا عذر تو خواست

ناگه نکنی به چین پیشانی حمل

نقشی که ز خاشاک درت بر رخ ماست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

ساقی که طبیب درد مشتاقی ماست

هم چشمه نوش و هم می باقی ماست

گر آب حیات زندگی می بخشد

سرچشمه آب زندگی ساقی ماست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

ناید نفسم از دل غمساز درست

کز چنگ شکسته ناید آواز درست

مشکن دل ما که به بمرهم نشود

چون شیشه شکست کی شود باز درست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

دنیا به اساس و نعمت و برگ خوش است

عقبی بصلاح و تقوی و ترک خوش است

ناخوش بجهان چرا زیم؟ ترک خوش است

گر عمر بنا خوشی رود مرگ خوش است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

اهلی هنر و معرفت آموختنی است

گر ترک کنی از تو نظر دوختنی است

هر شاخ جوان که لایق میوه بود

راضی چو بهیز می شود سوختنی است

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۴۳
sunny dark_mode