گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

ای آن که تو را مدار بر زور بود

گر معنی من بری کجا دور بود

از بس که حریص شهرتی میخواهی

پیش از گفتن شعر تو مشهور بود

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۱

 

آن بی حاصل که وصل بگذاشته بود

دوری از یار سهل پنداشته بود

میرفت و دل شکسته با خود میبرد

مسکین آتش به توشه برداشته بود

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲

 

دی بابت هرزه گرد بی حاصل خود

گفتم مهی از فکر کنی با دل خود

این است میان تو و مه فرق که ماه

ماهی دو سه روز هست در منزل خود

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳

 

نقش رخ او ز چشم بینا نرود

وین چشمه آب عکس اصلا نرود

آینه صورت جهان دیگریم

نقشی که درآید به دل ما نرود

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴

 

از گریه اگر چه یار همدم نشود

آن نیست کزو سوز دلی کم نشود

از گریه ابر خار خشک اندر باغ

ز آتش برهد اگرچه خرّم نشود

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

ای چشمم از انتظار روی تو سفید

وی از تو دل امیدوارم نومید

کی شمع مرادم از تو روشن گردد

روشن نتوان نمود شمع از خورشید

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶

 

اول طلب بخت بلندی باید

وانگه ز لب تو نوش خندی باید

از بزم مرانم چو نشستی با غیر

کای صحبت گرم را سپندی باید

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷

 

از دیده زهاد اگر زود آید

چون در غم عشق نیست بی سود آید

هر گریه اگر قبول معبود آید

طاعت بود آن گریه که از دود آید

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸

 

در علم و عمل هرکه مکمل گردید

گویند که چون مرد به مطلب برسید

ما چون به خدا رسیم کاندیشه ما

هرچند که جان داد جایی نرسید

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

عمریست که دل حدیث وصلت گوید

سرگشته تر از باد بهر سو گوید

هردم به مزاری برد از بهر تو شمع

خورشیدی و مسکین به چراغت جوید

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

ای راحت دیده و دل ای نور بصر

تا کی به غم و هجر برم عمر به سر

انداختی از نظر چو بشکست دلم

آری چو شکست آینه افتد ز نظر

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۱

 

در دام تو هر دم کشم آزار دگر

ای کاش کند در قفسم بار دگر

از دام قفس به که نخواهم دیدن

در پهلوی خویشتن گرفتار دگر

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۲

 

اینک مشهد ای دل از غفلت کور

اخلع نعلیک این چه عجب ست و غرور

انصاف بده تو بهتر از موسایی

یا روضه پاک طوس کمتر از طور

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

تا نزد یکی بیار زو دوری دور

از دور رهت دهند در بزم حضور

خورشید که میکند طلوع از مشرق

می اندازد نخست بر مغرب نور

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۴

 

از چشم تو مرد و زن نفورند نفور

چشمت بکن ای چشم بد از روی تو دور

با چشم کبود و ریش سرخ و رخ زرد

چون گردیدی برو سیاهی مشهور

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

ای خواجه به سوی حق ز دنیای مجاز

چون برگردی نماند این بیشی و ناز

بنگر که دوکس چون زرهی برگردند

آنکس که بود پیش ز پس ماند باز

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۶

 

یک ذره ز خاک پای آن ماه طراز

گر زان که به دستت افتد ای محرم راز

در چشم تر انداز که پیش از من و تو

گفتند نکویی کن و در آب انداز

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۷

 

ای آن که به حسن و حسن صوتی ممتاز

زیبد که کنی بر همه عالم ناز

تو بهتری از یوسف و داود بلی

داود نداشت حسن و یوسف آواز

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

دور از رخ دلگشایت ای مایه ناز

معذورم اگر نموده ام دیده فراز

تاریک شد است بی تو بر من عالم

در تاریکی دیده چه پوشیده چه باز

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۹

 

بی گریه به سر نمی برم نیم نفس

خوشتر دارم به طفل اشک از همه کس

بی گریه به سر چنان توان برد که من

وا کردم چشم و اشک را دیدم بس

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۹
sunny dark_mode