گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

هر فیض که آب زندگانی بخشد

بر عکس شراب ارغوانی بخشد

آن زندگی جوان به پیری آرد

این پیران را زنوجوانی بخشد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

جز این دل دوزخ دم دریا پالود

این گرم نوا در آب و آذر که سرود

عهد است که از دجله همی خیزد سیل

رسم است که از کنده همی آید دود

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

سردار پی زاهد خودبین گردد

واندر طلب ملت و آئین گردد

عذرش بگذارید و ملامت نکنید

کز جبر بود که مرد بیدین گردد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

زآنان که نشاط باده و باغ کنند

و اندیشه صید و رامش و راغ کنند

گر بوی کبابی رسدت رنگ مباز

ظن قوی آن است که خر داغ کنند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

صورت نگران به بندگی خویش درند

معنی سپران بر از خدا بی خبرند

زین هر دو گره میانه خود و خدای

انصاف بده کدام...ترند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

زانم چه که خم باده گلگون جو شد

یا شاخ شکوفه ها دگرگون جو شد

دیگی که به طمع خام ما نارد جوش

گر خود همه کام پخته در خون جو شد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

گر جام کشی مایه شینت دانند

ور طره زبون ثقلینت دانند

چون من به خطی سبزولبی سرخ گرای

تا کامروای نشاتینت دانند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

این خر گله بی وجود مردم ایجاد

تا آدم راستین نگردد به جهاد

البته قیام تو نگردد نزدیک

از دوریت ای قیامت کبری داد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

صوفی و مفتی خود از دوئیت بریند

چون کون خری بیفتند یکسریند

ایشان دو برادران و این خرگله گاو

اندر جدل نعمتی و حیدریند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

زی سنبل خط زخالش بردم فریاد

کم گندم وی خوشه تن دانه نهاد

صد خرمن از آن گفت به یک جو خواهی

تا کی این کاه کهنه ها داد بباد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۳

 

یزدان به زلل نز در اعزاز نهاد

بر آذر و آب و باد و خاکت بنیاد

گردت به هوا یک نم تف و این همه تف

آبت آتشی یک کف خاک این همه باد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۴

 

جای زه از آن سخت کمان ابرو داد

کم زاد رگ و پی سست تر از موی افتاد

با این خمشم که پیش حلاجی وی

تا چک زده پنبه و پشم است به باد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

گر زاهد خر ز خوی خود برگردد

یا صوفی سگ سیاق دیگر گردد

خود شرع و طریق را چه نقصان چه کمال

گر زانکه سگی خشک و خری تر گردد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۶

 

آدم مایه گسستن آمد ز وجود

احمد آویز بستن آورد ز جود

کی نقد عیار این دو با هم سنجند

وصل آنکه ز فضل داند از خسران سود

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

این جنس دو پا گر همه گل خار ارزد

ور مهره به فر خاصیت مار ارزد

گر نیست عدم به از وجودش به چه وجه

چون کشته شود هزار دینار ارزد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

گاوان گلین که نفس شاخ و لگدند

نه کار خدا نه بار خود را مددند

پس چون خردیزه سخت در سست رگی

راضی به زیان صاحب و مرگ خودند

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۹

 

مشنو که ز نیست هست و بودی زاید

یا نقد دغل ضنت و جودی زاید

سودای وجودی به عدم فرض انگار

تابو که از این زیانت سودی زاید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

سردار اگر از سر صفا برخیزد

چار اسبه به هنجار وغا برخیزد

ده مرده زند پنجه بدین خیک دو پای

مشکل که ز یک دست صدا برخیزد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

تا از مژه آب خاک فرسود آید

از دل همه باد آذر اندود آید

تا آن در نم به تاب اگر این نشگفت

رسم است که از هیزم تر دود آید

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۷۲

 

آنکو به سپیدی رخ دلبند ستود

تنها مگرش ذوق می سرخ نبود

گو یکه متاز در بدین پهنه کمیت

زآنجا که کهَر هم نبود کم ز کبود

یغمای جندقی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۰
sunny dark_mode