گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۱

 

ساقی نظری به بینوایی باری

گر باده نمیدهی صلایی باری

درمان منست یک نگه چون نکنی

از نیم نگه نیم دوایی باری

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۲

 

گر وعده همیدهی و جان میسوزی

گاهم بکرشمه نهان میسوزی

شمعی تو و صد زبان چرب است ترا

القصه مرا بصد زبان میسوزی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۳

 

گفتی ز زبان سبزه زار و لب جوی

کز آب حیات عمر جاوید مجوی

این باد هواست در پی باد مپوی

می آب بقاست میخور و هیچ مگوی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۴

 

گر زلف چو شست او قضا بگشادی

وین دانه خال بر لبش بنهادی

از شاخ بلند طوبی باغ بهشت

کی طایر جان بدام دل افتادی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۵

 

اهلی تو که با اهل ریا نزدیکی

از پستی خود بحق کجا نزدیکی

منصور صفت بلندی از عشق طلب

بردار برآ که با خدا نزدیکی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۶

 

می نوش نه آنچنان که از دست شوی

در پای خسان چون خاک ره پست شوی

بیداری عیش شب بفریاد چه سود

کز خواب صبوحی چو سگان مست شوی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۷

 

در راه سخن جز به ادب راه مپوی

بیشی بسخن زمهتر از خویش مجوی

بلبل نشوی که خوانمت هرزه سرا

طوطی شو اگر نپرسمت هیچ مگوی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

گر با همه کس راست روی پیشه کنی

فردوس چو شیران خدا بیشه کنی

هر نیک و بدی که با کسی خواهی کرد

باید همه در شان خود اندیشه کنی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۹

 

گر خلق فرشته اند اگر دیو و پری

باید همه را بچشم نیکو نگری

با خلق معاش چون صبا کن یعنی

بر خار چنان گذر که بر گل گذری

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

با یوسف خویش گرگ در پوست تویی

زیرا نه چنان که خاطر اوست تویی

با دشمن دوست گر ترا دوستی است

میدان بیقین که دشمن دوست تویی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

آنگل که بود به حسن شمع چگلی

سر وی نزند چو او سر از آب و گلی

هر چند که صد هزار دل سوخته است

یارب نرسد بخرمنش دود دلی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

خوش گفت به باغ بلبل نغمه سرای

حرفی ز جفای عالم عشوه نمای

فریاد که یاد فتنه از باغ جهان

گلها همه بر دو خار و خس ماند بجای

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
sunny dark_mode