قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۱
از دوری خود، بی پر و بالم کردی
دانسته گرفتار ملالم کردی
رفتی ز نظر، ولی نرفتی از یاد
دیوانه سودای محالم کردی
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۲
خشنود به مژده وصالم کردی
ناآمده، مشتاق جمالم کردی
وصل چو تویی مرا نیاید باور
دیوانه سودای محالم کردی
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۳
ناصح به نصیحت چه پی ما گردی؟
آن به، که ازین راه غلط واگردی
دستار به سر نهی و عاشق نشوی
گرد سر معجر زلیخا گردی
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۴
خواهی که معزز و مکرم گردی
آن کن که به راز فقر محرم گردی
سلطانی چند کوره ده را بگذار
درویشی جو که شاه عالم گردی
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۵
بد نیز مباش اگر نه خود به گردی
چون نگذازی تن از چه فربه گردی؟
گیرم که گدای شهر نشمارندت
باری مکن آنچه خواجه ده گردی
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۶
چون باصره در عشق مجازی ماندی
چون ناطقه در زباندرازی ماندی
قانع به صفات گشتی از جوهر ذات
چون آینه در جمالبازی ماندی
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۷
گر زان که خرد بیخودی افزا بودی
کیفیت عشق او هم از ما بودی
از خویش تهی شدی گهر گر چو حباب
او نیز حباب روی دریا بودی
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۸
گر دونان را دست عطا میبودی
وین فرض محال هم روا میبودی
گردون نظری به زیردستان کردی
گر ناخن پا، گرهگشا میبودی
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸۹
ای دل، ستم و جفای مردم دیدی؟
در آینهات صفای مردم دیدی؟
بیگانه و خویش از تو بریدند همه
قدسی دیدی وفای مردم؟ دیدی؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۰
با آن که خبر ز حال زارم داری
سویم نگذاری قدم از پرکاری
بیمار غمت را نفسی هست هنوز
دریاب اگر میل تلافی داری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۱
ای غم نتوان گرفت هر دم یاری
چون شعله مباش گرم با هر خاری
جز بر سر قدسی مرو ای اختر عشق
حیف است این گل بر سر هر دیواری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۲
گر شعر نگویم نه ز شعرم عاری
دارم سخنی گوش به من گر داری
فکرم بسیار و هر یکی سبقتجوی
بیکار چرا نمانم از پرکاری؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۳
از عالم اگر عمل نیاید باری
عبرت گیرند خلق ازو بسیاری
در سینه بی عمل، بود گوهر علم
چون آینه گرفته در دیواری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۴
از عشق بگو مقالهای گر داری
در دل مگذار نالهای گر داری
آهنگ نواخانی بلبل رسدت
چون دفتر گل، رسالهای گر داری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۵
در دست، ز صلح کل پشیزی داری
بیچیز، به خود گمان چیزی داری
با نیکان نیک و با بدان بد میباش
تا خلق بدانند تمیزی داری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۶
ای عشق، چه بر سرم ز افسون آری
هر رنگ بری دلم، دگر گون آری
از رد و قبول تو کس آگاه نشد
کاین خونشده را چرا بری، چون آری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۷
این ره که تو سر کردهای از مغروری
مشکل که نجات بخشدت از دوری
چون شام عسل، تمام چاه است این راه
پوشیده سرش به پرده زنبوری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۸
پُر پیش فتادهای، قفایی نخوری
پای غلط از چون و چرایی نخوری
جمع است ز مهربانی عشق، دلت
یا رب ز فریب عقل، پایی نخوری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۹
خواهم که به دل، چو عشق، مسکن گیری
چون روح، مرا قرار در تن گیری
در قید افتم، گرم به خود بگذاری
آزاد شوم، مرا گر از من گیری
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۰
هرچند نباشد خبرت از رازی
گوشی بگشا چو کوک گردد سازی
آهنگ و مقام هم اگر نشناسی
آخر کم از آن که بشنوی آوازی؟