گنجور

 
 
 
مولانا

حیف است که پیش کر زنی طنبوری

یا یوسف همخانه کنی با کوری

یا قند نهی در دو لب رنجوری

یا جفت شود مخنثی با حوری

قاسم انوار

گر شاه زمانه ای وگر دستوری

گر باز جهان شکار،اگر عصفوری

گر مست طریقتی و گر مستوری

تا راه بحق نبرده ای مغروری

هلالی جغتایی

گه در پی آزار دل رنجوری

گه بر سر بیداد من مهجوری

شوخی و به حسن خویشتن معذوری

بر عاشق خود هرچه کنی معذوری

نظیری نیشابوری

ای از تو صور نگار هرجا کوری

زیب از تو دهد به عاریت هر عوری

هرکس مثلی به عقل خود می آرد

نوروز و دهست و روستایی سوری

مشتاق اصفهانی

دیشب دل من چو خسته از رنجوری

میکرد فغان ز محنت مهجوری

گفتم که چنین ساخت ز دردت نالان

فریاد برآورد که دوری دوری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه