حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱
ای کاش که بخت، سازگاری کردی
با جور زمانه یار، یاری کردی
از دست جوانیام چو بِرْبود عنان
پیری چو رکاب، پایداری کردی
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی
ما عاشق و رند و مست و عالَمسوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۹ - رباعی
روزی که فلک از تو بریدهست مرا
کس با لب پر خنده ندیدهست مرا
چندان غم هجران تو بر دل دارم
من دانم و آن که آفریدهست مرا
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۱ - رباعی
زآن بادهٔ دیرینهٔ دهقان پرورد
در ده که تراز عمر نو خواهم کرد
مستم کن و بی خبر ز احوال جهان
تا سر جهان بگویمت ای سره مرد
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۲ - رباعی
شب رفت به پایان و حکایت باقیست
شکر تو نگفتیم و شکایت باقیست
گستاخی ما ز حد برون رفت ولی
المنة لله که حکایت باقیست
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۳ - رباعی
یا کار به کام دل مجروح شود
یا ملک دلم بی ملک روح شود
امید من آن است به درگاه خدا
کابواب سعادت همه مفتوح شود
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۵۴ - رباعی
راه طلب تو خار غمها دارد
کو راهروى که این قدمها دارد؟
دانى که ز روشناس عشق است آنکو
بر چهرهٔ جان داغ ستمها دارد
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۱ - رباعی
با دوست نشین و باده و جام طلب
نوش از لب آن سرو گلاندام طلب
مجروح چو راحت جراحت طلبد
گو از سر نیش زین حجام طلب
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۲ - رباعی
در خوبی و دلبری بت من طاق است
بیچاره دلم به وصل او مشتاق است
نازک بدن و لاله رخ و سنگین دل
شیرین سخن و لطیف و سیمین ساق است
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۳ - رباعی
نوباوهٔ گلبن جوانی عشق است
سرمایهٔ عمر جاودانی عشق است
چون خضر گر آب زندگانی طلبی
سرچشمهٔ آب زندگانی عشق است
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۴ - رباعی
نه جان تو با سر الهی پرداخت
نه در طلب لایتناهی پرداخت
دردا که چنان به نقش مشغول شدی
کز نقش به نقاش نخواهی پرداخت
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۵ - رباعی
نام بت من که مه ز رویش خجل است
ده حرف ز نظم حافظ مرتحل است
اول ششم هجی و قلبش روشن
لیکن عجب آن که جمله اجزاش دل است
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۶ - رباعی
بردار دل از مادر دهر ای فرزند
با نصف اخیر شوهرش در پیوند
بی قلب ندانی که چنین نقادی
چون حافظ اگر شوی به رویش خرسند
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۷ - رباعی
تا حکم قضای آسمانی باشد
کار تو همیشه کامرانی باشد
جامی که ز دست یاد خود نوش کنی
سرمایهٔ عیش جاودانی باشد
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۹۹ - رباعی
با مردم نیک بد نمیباید بود
در سایهٔ دیو و دد نمیباید بود
مفتون معاش خود نمیباید بود
مغرور به فضل خود نمیباید بود
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۰۰ - رباعی
شیریندهنان عهد به پایان نبرند
صاحبنظران ز عاشقی جان نبرند
معشوق چو بر مراد و رای تو بود
نام تو میان عشقباران نبرند
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۰۱ - رباعی
یاران چو به هم دست در آغوش کنید
این گردش چرخ را فراموش کنید
چون دور به من رسد نباشم بر جای
بر یاد من این دور مرا نوش کنید
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۰۲ - رباعی
عشق آتش غم در دل ویرانه نهاد
زنجیر بلا بر من دیوانه نهاد
بر من نگذشت هیچ نیکی و بدی
تا پای مبارک اندر آن خانه نهاد
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۰۳ - رباعی
ای هر نفسی نهاده بر کف ساغر
عیبی نبود ز دوستان یاد آور
ما را می لعل نیست جز در دیده
می را که تو در پیاله داری میخور
حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۰۴ - رباعی
بنگر به چمن جمال فرخندهٔ گل
گه گریهٔ ابر بین و گه خندهٔ گل
سرو ار چه به آزادی خود مینازد
از راستیی که داشت شد بندهٔ گل