میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
تابان قدح از رخ دلارام من است
یا باده آفتاب در جام من است
نیرنگ تو یا منم که از دولت عشق
عنقای وصال دوست در دام من است
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
جانم در سینه بر رخ غم بسته ست
در زاویه تن چو بلا بنشسته ست
گوئی که ز سنگ عشق پای دل من
چون پشت مراد از فلک بشکسته ست
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
جز غم که ندیم دل سودائی ماست
کس نیست که او مونس تنهائی ماست
هر جرعه خون که ساقی دل ریزد
از جام جهان نمای بینائی ماست
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۴
جز صانع بی همال قیومی نیست
مصموع بجز هالک معدومی نیست
در عالم حق که خود حقیقت همه اوست
عالم بمثل نقطه موهومی نیست
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
چندان فلک آن سنگ که آتش نگداخت
بر من بفلاخن حوادث انداخت
کاعضای وجودم همه در هم بشکست
مغزم به میان استخوانهابگداخت
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
چشم فلک از دیدن دردم خیره ست
روزم چو شب فراق یاران تیره ست
چون بیماران فتاده بختم از پای
کز زهر حوادثش بکام جیره ست
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
چرخی تو و نیکوئی یکی اختر تست
مهری تو و آفتاب نیلوفر تست
مه نعل سمند و دلبری میدان کن
کاین چرخ کهن شعبده بازیگر تست
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
چوگان غمم من و بلاگوی من است
خجلت زده آتش از تف روی من است
دهقان غم عشقم و خونابه چشم
چون آتش بگداخته در جوی من است
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
چوگان شده قامتم سرم گوی خوش است
خوناب دل مرا جهان جوی خوش است
صد شعله مرا بر سر هر موی خوش است
میدان بلامرا ز هر سوی خوش است
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
خورشید که گرمی جهان را سبب است
از شعله آه من گرفتار شب است
ز آتشکده سینه من می خیزد
این دود سیه که حاصل تاب و تب است
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
خون در تن من ز شوق تو جوش گرفت
وز ناله تلخ من جهان نوش گرفت
از وصل تو عاقبت در آغوشم بود
رفتی و مرا بلا در آغوش گرفت
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
دل عادت چشم جنگجوی تو گرفت
جان کرد هزیمت سر کوی تو گرفت
گفتم که خط تو جانب من گیرد
آن هم طرف روی نکوی تو گرفت
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
دل درد تو جای جان در آغوش گرفت
جان زهر تو خوشگوار چون نوش گرفت
نظاره تو جزیه ام از دیده ستد
اندیشه تو خراجم از هوش گرفت
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
دل در برم آن نگار سرکش بگداخت
جان در تن من چون می بیغش بگداخت
این خون جگر نیست مگر از تف دل
در بوته دیده من آتش بگداخت
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
در هجر تو پیمانه غم لبریز است
پرویزن دیده بی تو محنت بیز است
شعله ز تنم بجای مو میروید
این شور زمین غم چه آتش خیز است
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
در کین کس این چه رخ بر افروختن است
جانها خود از آتش تو سوختن است
خونریزی ما به غمزه تعلیم مکن
کی شعله کشی به آتش آموختن است
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
دل بازدیده گوی چوگان بلاست
بازم مژه از تو نوک پیکان بلاست
آن جلوه جاودانه دیدم گفتم
جولان سمند عشق و میدان بلاست
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
در سینه من که او شبستان وفاست
این دانه غم دل است یا تخم جفاست
این عمر من است یا شرر زار غم است
وین چشم من است یا کمینگاه بلاست
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
دریای بلاخوی جبین دل ماست
خاکستر محنت از زمین دل ماست
بر تیغ تو چون دست نثار افشانیم
جان رقص کنان در آستین دل ماست
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
در قالب فطرت از تو جان دگر است
در تن ز خیال تو روان دگر است
در محور آسمان استعدادت
هر نقطه محیط آسمان دگر است