گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

غالب غم روزگار و بارش نکشد

وز حور بهشت انتظارش نکشد

دارد تن و تن ز درد زارش نکند

دارد دل و دل به هیچ کارش نکشد

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

روی تو به آفتاب تابان ماند

خوی تو به سیل در بیابان ماند

زین گونه که تار و مار باشد گویی

زلف تو به ما خانه خرابان ماند

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

امروز شراره ای به داغم زده اند

نشتر به رگ صبر و فراغم زده اند

از کثرت شور عطسه مغزم ریش ست

تا عطر چه فتنه بر دماغم زده اند

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

آن کز اثر طمع نشانش آرند

گر خود به هوای استخوانش آرند

گر پردگی قلمرو بال هماست

چون سایه به خاک موکشانش آرند

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

چرگر که ز زخمه زخم بر چنگ زند

پیداست که از بهر چه آهنگ زند

در پرده ناخوشی خوشی پنهان ست

گازر نه ز خشم جامه بر سنگ زند

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

یارب نفس شراره خیزم بخشند

یارب مژه های دجله ریزم بخشند

بی سوز غم عشق مبادا، زنهار

جانی که به روز رستخیزم بخشند

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

قانع نیم ار بهشت نیزم بخشند

از بخشش خاص تا چه چیزم بخشند

امید که صرف رونمای تو شود

جانی که به روز رستخیزم بخشند

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

او راست اگر هزار چیزم بخشند

او راست اگر بهشت نیزم بخشند

بر دوست فدا کنم به صد گونه نشاط

جانی که به روز رستخیزم بخشند

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

این خواب که روشناس روزش گویند

چون صبح مراد دلفروزش گویند

زان رو که به روز دیده خسرو چه عجب

گر خسرو ملک نیمروزش گویند؟

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

امروز که روز عید نوروز بود

روزی فرخنده و دل افروز بود

هر عیش و نشاطی که درین روز بود

هر روز ترا ز بخت فیروز بود

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

آن مرد که زن گرفت دانا نبود

از غصه فراغتش همانا نبود

دارد به جهان خانه و زن نیست درو

نازم به خدا چرا توانا نبود؟

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

زانجا که دلم به وهم در بند نبود

با هیچ علاقه سخت پیوند نبود

مقصود من از کعبه و آهنگ سفر

جز ترک دیار و زن و فرزند نبود

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

منصور غمش ز نکته چینان چه بود؟

در راست خطر ز همنشینان چه بود؟

چون عاقبت یگانه بینان دارست

دریاب که انجام دوبینان چه بود

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

هر چند خرد ز تاب می پست شود

وز ضعف خرد وهم قویدست شود

هر کس که خرد دارد ازین جوهر ناب

آن مایه چرا خورد که بدمست شود؟

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

باید که جهانی دگر ایجاد شود

تا کلبه ویران من آباد شود

در عالم انبساط از من خوشتر

مطرب که به سوز دگران شاد شود

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

باید که دلت ز غصه در هم نشود

از رفتن زر دستخوش غم نشود

این سیم و زرست خواجه این سیم و زرست

غم نیست که هر چند خوری کم نشود

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

زین رنگ که در گلشن احباب دمید

پژمرد گل و لاله شاداب دمید

در کلبه اقبال ترقی طلبان

گر مهر فرو نشست مهتاب دمید

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

خواندیم سخنهای محبت بسیار

راندیم سخنهای محبت بسیار

رفتیم آخر ز عالم و در عالم

ماندیم سخنهای محبت بسیار

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

بازی خور روزگار بودم همه عمر

از بخت امیدوار بودم همه عمر

بی مایه به فکر سود ماندم همه جا

بی وعده در انتظار بودم همه عمر

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۰

 

شرطست که روی دل خراشم همه عمر

خونابه به رخ ز دیده پاشم همه عمر

کافر باشم اگر به مرگ مؤمن

چون کعبه سیه پوش نباشم همه عمر

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode