گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

در سینهٔ تو چون گذر کینه فتد

آن کینه به حبس دیرینه فتد

عیب دگرت اینکه ز بس بیرویی

عکس تو محال است در آیینه فتد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

هر کس از وضع خود گریزان گردد

شاید که بری ز نور ایمان گردد

باشد در دیده ها بعینه زنار

از دانه چو تار سبحه عریان گردد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

جویا دیدی که آن نگار بی درد

هرگز به محبت دل ما شاد نکرد

گرمی ز دل سخت بتان چشم مدار

زنهار مکوب بیش ازین آهن سرد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

با آنکه فتاده ام به راهش چون گرد

یکبار به سهو هم مرا یاد نکرد

هی هی چه بلا شوخ دل آزار است او

الله چه بی مروت است آن بی درد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

فریاد و فغان ز جور نفس بی درد

نامرد بمن چه دشمنیها که نکرد

بر روی ز بس غبار خجلت دارم

گردد چون رنگ بر رخم خیزد گرد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

هر کس به دروغ خویش را بگمارد

کذب از روش کلام او می بارد

در عین دروغ گفتنش مکث کند

ضیق النفسی چو صبح کاذب دارد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

حرصت ای شیخ ذوق بریان دارد

دندان نه و میل خوردن نان دارد

می جاوی نان چو آسیا در شکمت

گویا فم معدهٔ تو دندان دارد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

آن کس که به کدیه روزگارش گذرد

در روسیهی لیل و نهارش گذرد

عار از طلب آنرا که نباشد چون ماه

از کاسهٔ همسایه مدارش گذرد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

پهلو تهی از صوفی خر باید کرد

یعنی اندیشه از خطر باید کرد

از شیعه صوفیست سگ سنی به

کز دشمن خانگی حذر باید کرد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

دل غیر تأنی به صفایی نرسد

از بیتابی به مدعایی نرسد

شبنم که رسد به مهر از نرم روی است

از گرم روی شرر به جایی نرسد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

از رنجش او دلم مشوق باشد

بی طاقت و ناصبور و ناخوش باشد

از جوش فسردگی شود بسته چو شمع

سرچشمهٔ اشکم ار ز آتش باشد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

دل چند به فکر باغ و مسکن باشد

آخر چو مآل کار مردن باشد

چون هست فنا لازمهٔ هستی تو

این آمدنت دلیل رفتن باشد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

دل گر ز گداز آینه سان خواهد شد

چون آب سراپای روان خواهد شد

مانندهٔ شمع تن دهد هر که به عشق

البته که رفته رفته جان خواهد شد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

زآن خنجر مژگان ز بدنها جان شد

ز آن هندوی چشم غارت ایمان شد

پامال خرام گشت خون دل خلق

تا کفش حنا به پای او چسبان شد

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

هر کس قدر شکستگی را داند

دانسته به دل نهال غم بنشاند

غم بار دل خاک نشینان نشود

کی سایهٔ کوه سبزه را رنجاند

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

آن ذات که ممکنات ازو یافت وجود

بودست مدام و هست و هم خواهد بود

از بس یکتاست عکس ذاتش جز یک

در آینهٔ دل شکسته ننمود

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵

 

صاحب صورت تا بری از معنی بود

چشم حقیقت سبک و رسوا بود

اهل معنی شکوه دیگر دارند

گر آینه می داشت تهی دریا بود

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶

 

هر کس که ملایمت به او یار بود

از خست پیشگان در آزار بود

مانند مگس که از تمام اعضا

با گوشهٔ چشم بیشتر کار بود

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

حیف از صنمی که زشت کردار بود

با هر خس و خاریش سروکار بود

از نعمت حسنش مطلب کام مراد

گندم گونی که نان بازار بود

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۸

 

با چشم تو آنرا که سروکار بود

در مخمصهٔ عجب گرفتار بود

از یک نگهت جان به سلامت نبرد

هر چند که دل داده جگردار بود

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode