گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

ما از می نابیم چنین گشته خراب

بس خانه که آن زمی خرابست و بیاب

هر کس که چو دف حلقه بگوش طربست

بس زود شود کیسه تهی همچو رباب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

ای باد سحر گهی بصد جهد و شتاب

برخیز و جلال ملک و دین را دریاب

گو ابن یمین گفت که تو بخت منی

زانرو که نمی بینمت الا که بخواب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای گشته دلم ز آتش هجر تو کباب

باز آی من سوخته دلرا دریاب

چون چنگ مرا تو در بغل بودی از آن

گر کیسه تهی نبود می همچو رباب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

ای ز آتش سودات دل اندر تب و تاب

وی عالم خاکیم ز عشق تو خراب

دارم ز غمت مردم چشمی چو حباب

دائم ز هوا خیمه زده بر سر آب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

ای طاهر اسحق بیا و در یاب

کز آتش هجران تو دل گشت کباب

ما با تو در این رهیم و وامانده تریم

مردانه تو از پیش برفتی بشتاب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

ای دل ز جهان بجز حقایق مطلب

آسان گذران ره مضایق مطلب

بیرون ز دهان و از میان صنمی

جز خرده مگیر و جز دقایق مطلب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۱

 

اسبی که قضا در پی او وقت شتاب

باشد چو خر لاشه که افتد بخلاب

چون آصف مملکت نشیند بروی

گوئی که ملک نشست بر تیر شهاب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

آمد ز خرابات بتم مست و خراب

بر گرد گل از کلاله صد حلقه و تاب

یک پاره جگر گرفته در دست خضاب

در دست دگر ز خون عشاق شراب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

جان برخی آنروز که آن در خوشاب

با بنده بصد ناز همی کرد عتاب

بس شب که در این هوس بروز آوردم

کانروز مگر شبی ببینم در خواب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

بگذار که تا بوسمت ای جانان لب

کاندر خور صد هزار بوسست آن لب

تا میدهدم حسن تو پروانه عشق

بی گریه چو شمعم نبود خندان لب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

سیمین ز نخست آن تویا شیرین سیب

یا رب چه خوش آمدم بدندان این سیب

آن خال نگر بر زنخ ساده او

چون نقطه عنبر زده بر سیمین سیب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

گفتم که شنیدم که ترا زحمت تب

افتاد و مرا شد ز غمت روز چو شب

چون در دل سوزان منش هست مقام

نازک تنش ار گرم بود نیست عجب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۷

 

در هجر بسی مکوش ای در خوشاب

کایام میان ما بصد جهد و شتاب

دوری فکند چنانک اندر همه عمر

خواهی که ببینی و نبینی جز خواب

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای بس که دلم در پی تحقیق شتافت

بس موی که در فکرت باریک شکافت

تا عاقبت الامر بدانست که اوست

آنذره کزو هزار خورشید بتافت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

افسوس که عمر من ز هفتاد گذشت

بگذشت چنانکه بگذرد باد بدشت

چون آخر کارها فنا خواهد بود

پس مدت عمر ما چه هشتاد و چه هشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

ایدل اگر اعتقاد تو هست درست

می دان که ترا روزی تو خواهد جست

خوشباش که دیگری نتاند خوردن

رزقی که بنام تست مجرا ز نخست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

افسوس که موسم جوانی بگذشت

و ایام نشاط و شادمانی بگذشت

زین پس همه عالم ار مسلم شودم

خاکش بر سر چو زندگانی بگذشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲

 

ای کرده هوای مال نا پروایت

بشنو سخنی عرضه کنم بر رایت

وارث پسرینه چون نداری باری

بیگار مکن برای دختر گایت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳

 

ایدل غم این عالم فانی هیچست

وین یکدوسه روزه زندگانی هیچست

بگذار جهانرا و مپندار کسیست

کاحوال وی ار نیک بدانی هیچست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

ای دل چو نعیم این جهانی شدنی است

وین مملکت حیات فانی شدنی است

غمگین مشو ار هست و گر نیست از انک

بر وفق قضای آسمانی شدنی است

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۲
sunny dark_mode