ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی
چون سرد شد از باد سحر زیور او
بیدار شدم ز خواب در بستر او
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی
گر آب شوی از تو نشویم رخ و دست
ور خاک شوی، آب کنم جای نشست
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی
باران دو صد ساله فروننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۲ - داستان مرد لشکری با معشوقه و شاگرد
بر عادت خود بزرگواری کردی
ما را به وصال خویش یاری کردی
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۲ - داستان مرد لشکری با معشوقه و شاگرد
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست
برخیز و بیا که این چنین شب، شب ماست
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده
تا رفت چنانکه فتنه را خواب از چشم
این بحر هزار چشمه را آب از چشم
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده
ماننده مادران مرده فرزند
در دیده عالم، ابر کافور افکند
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده
والقی حبلی علی غاربی
و اسلک مسلک من قد مرج
فان لامنی القوم قلت اعذروا
فلیس علی اعرج من حرج
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاک است مرا بر سر و باد است به دست
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۷ - داستان زن دهقان با مرد بقال
از چون تو شکر لبی، بها نتوان خواست
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۸ - آمدن کنیزک روز سیم به حضرت شاه
رخساره چو ابر نوبهاری پر نم
آمیخته آفتاب و باران بر هم
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان
ای سوسن آزاده کجا رفتستی؟
کامسال به وقت خویش نشکفتستی
مانا که ترا خاک ودیعت پذرفت
ای خاک ندانی که چه پذرفتستی
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان
آراست بهار، کوی و دروازه خویش
افکند به باغ و راغ، آوازه خویش
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۱ - داستان مرد لشکری و کودک و گربه و مار
اینست همیشه عادت چرخ کبود
چون بی غمی ای دید زوال آرد زود
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۱ - داستان مرد لشکری و کودک و گربه و مار
یکباره ز من مهر بریده ست فلک
آزار مرا به جان خریده ست فلک
یا اول محنت است یا آخر عمر
زینگونه که تنگ برکشیده ست فلک
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۲ - داستان زن بازرگان با شوهر خویش
مسکین من مستمند از چندین کس
در دست تو بیباک کجا افتادم
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۲ - داستان زن بازرگان با شوهر خویش
امروز جهان را چو شکر باید خورد
آید روزی که خود جگر باید خورد
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۲ - داستان زن بازرگان با شوهر خویش
امروز به کام خویش دستی بزنیم
زان پیش که دستها فرو بندد خاک