گنجور

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی

 

چون سرد شد از باد سحر زیور او

بیدار شدم ز خواب در بستر او

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی

 

گر آب شوی از تو نشویم رخ و دست

ور خاک شوی، آب کنم جای نشست

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی

 

باران دو صد ساله فروننشاند

این گرد بلا را که تو انگیخته ای

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۲ - داستان مرد لشکری با معشوقه و شاگرد

 

بر عادت خود بزرگواری کردی

ما را به وصال خویش یاری کردی

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۲ - داستان مرد لشکری با معشوقه و شاگرد

 

شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست

برخیز و بیا که این چنین شب، شب ماست

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده

 

تا رفت چنانکه فتنه را خواب از چشم

این بحر هزار چشمه را آب از چشم

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده

 

ماننده مادران مرده فرزند

در دیده عالم، ابر کافور افکند

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده

 

والقی حبلی علی غاربی

و اسلک مسلک من قد مرج

فان لامنی القوم قلت اعذروا

فلیس علی اعرج من حرج

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده

 

دردا و دریغا که از آن خاست و نشست

خاک است مرا بر سر و باد است به دست

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۸ - آمدن کنیزک روز سیم به حضرت شاه

 

رخساره چو ابر نوبهاری پر نم

آمیخته آفتاب و باران بر هم

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان

 

ای سوسن آزاده کجا رفتستی؟

کامسال به وقت خویش نشکفتستی

مانا که ترا خاک ودیعت پذرفت

ای خاک ندانی که چه پذرفتستی

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۹ - داستان شاهزاده با وزیر و غولان

 

آراست بهار، کوی و دروازه خویش

افکند به باغ و راغ، آوازه خویش

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۱ - داستان مرد لشکری و کودک و گربه و مار

 

اینست همیشه عادت چرخ کبود

چون بی غمی ای دید زوال آرد زود

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۱ - داستان مرد لشکری و کودک و گربه و مار

 

یکباره ز من مهر بریده ست فلک

آزار مرا به جان خریده ست فلک

یا اول محنت است یا آخر عمر

زینگونه که تنگ برکشیده ست فلک

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۲ - داستان زن بازرگان با شوهر خویش

 

مسکین من مستمند از چندین کس

در دست تو بیباک کجا افتادم

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۲ - داستان زن بازرگان با شوهر خویش

 

امروز جهان را چو شکر باید خورد

آید روزی که خود جگر باید خورد

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۲۲ - داستان زن بازرگان با شوهر خویش

 

امروز به کام خویش دستی بزنیم

زان پیش که دستها فرو بندد خاک

ظهیری سمرقندی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode