گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

چندانکه مجال وهم انسان باشد

بر بنده سخن گذاری آسان باشد

با این‌همه چون به بارگاه تو رسد

ران ملخ و خوان سلیمان باشد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

دردا که ز عمر مایه‌ی سود نماند

یک دوست کزو دلی بیاسود نماند

چون کیسه‌ی ایام بجستم در او

یا نقد وفا نبود، یا بود نماند

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

تقدیر هر آنچه کردنی بود بکرد

خواهی به طرب باش از او خواه به درد

دیگر نگشود چشم داننده خرد

بیهوده چرا غم جهان باید خورد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

حاشا که ز دل، مهر تو آسان برود

وان عشق گران خریده، ارزان برود

ای از بر من نرفته، مهر تو مرا

با شیر فرو شده ست، با جان برود

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

خاک قدم تو، آب خورشید بَرَد

باد سخطت، کلاه جمشید برد

هر دست، که چوگان قبول تو گرفت

از کل وجود‌، گوی امید برد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

این بس، که ز چشم من گهر خواهد چید

آن کز قدمت نثار برخواهد چید

یک خنده ز دست لب شیرین، روزی

تا حشر، هنوز جان، شکر خواهد چید

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

دست تو، کزو گنج گهر می‌زاید

بحری است، که یک دم از سخا ناساید

وز باد، سماع اگر بجنبد شاید

کز جنبش باد، بحر در موج آید

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

در بند تو بی‌وفا‌ست دل‌، چه توان کرد‌؟

بر روی تو مبتلا‌ست دل‌، چه توان کرد‌؟

اقبال دو کون عرض کردیم بر او

جز محنت دل نخواست دل‌، چه توان کرد‌؟

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

صد پاره وجود را فرو بیخته‌اند

تا مثل تو صورتی برانگیخته‌اند

سبحان الله ز فرق سر تا پایت

در قالب آرزوی من ریخته‌اند

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

امشب منم و وصال آن سرو بلند

می را ز لبش چاشنی‌‌یی داده به قند

ای شب اگرت هزار کار است مرو

وی صبح گرت هزار شادی است مخند

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

ایزد دلکی مهر فزایت بدهاد

به زین نظری باین گدایت بدهاد

خوبی و خوشی و دلفریبی و جمال

داری همه‌، جز وفا‌، خدایت بدهاد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

آن سرو خرامان به چمن، بازرسید

و آن جان سفر کرده به تن بازرسید

ضایع نشد این آه شب و گریه روز

دولت نظری کرد و بمن بازرسید

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

ما را خط تو داد وفاداری داد

سودای سر زلف تو، بیداری داد

و آن خواب بماند نیز گرد لب او

در هجر تو، دوشم خط بیزاری داد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

بر شاخ شکر‌، لعل تو دُرها پرورد

بر چهره‌ی من، مهر تو زر‌ها پرورد

عُمّان عقیق موج‌، یعنی چشمم

از بهر نثار تو‌، گهر‌ها پرورد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵

 

بر من چو فراق آن بهشتی گذرد

روزم به فغان، شبم به زشتی گذرد

دور از تو، چنان اشک ز چشمم خیزد

کز تارَکم آسمان به کشتی گذرد

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

چون بی رخ دلبر است ایام بهار

عیشم به چه دل باید و شادی به چه کار

در باغ بجای سبزه، گو میغ بر آ

از ابر بجای قطره گو سنگ ببار

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

امروز میی در کف و یاری در پیش

دستی بزن، از حدیث فردا مندیش

وآن روز، که چشم تر کنی، ای درویش

در رحمت او نگر، نه در کردهٔ خویش

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۸

 

روزم همه چون شب آمد، از درد فراق

لفظم همه یارب آمد، از درد فراق

و آن جان، که لبالب آمد از درد فراق

دریاب، که بر لب آمد از درد فراق

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

هر شب ز دل و چشم خود ای شمع چگل

چون شمع کنم، در آب و آتش منزل

در آرزوی روی تو ای مهر گسل

دل را سرِ جان نماند و جان را منزل

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

در خواب شبی، هم‌نفس یار شدم

با وی نفسی محرم اسرار شدم

روئی که بدان روی نهادم به طرب

بر روی زمین بود، چو بیدار شدم

اثیر اخسیکتی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode