گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۱

 

یاران جهان را همه از که تا مه

دیدیم به تحقیق در این دیه از ده

با همدگر اختلاط چون بند قبا

دارند ولی نیند خال ز گره

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۲

 

دیدم به ره آن مه خود و عید سپاه

بر بسته نقاب و نو چنین باشد ماه

در روزه مرا بیست و ششم بود از ماه

دیدم رخ او روزه گشودم در راه

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۳

 

در تیرگی حال من روشن به

می دوست به هر حال و خرد دشمن به

اکنون که عنان عمر در دست تو نیست

در دست تو آن رکاب مرد افکن به

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۴

 

ای از پری و ماه نکوتر صد ره

دیوانهٔ تو پری و گمراه تو مه

از من چو پری هوش ربودی ناگه

مردم به کسی چنین کند؟ لا والله

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۵

 

دی صبح دمان چو رفت سیاره به راه

سیارهٔ اشک ریخت صد دلو آن ماه

روز از دم گرگ تا برآمد ناگاه

شد یوسف مشکین رسن سیمین چاه

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۶

 

گفتم پس از آن روز وصال ای دلخواه

شب‌های فراقت چه دراز آمد آه

گفتا شب را در این درازی چه گناه

شب روز وصال است که گردیده سیاه

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۷

 

تا زلف تو بر بست به رخ پیرایه

بر عارض تو فکند مشکین سایه

ای حور جنان تو پیش من راست بگو

شیر تو که داده است، که بودت دایه؟

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۸

 

ای گشته دلم در غم تو صد پاره

عیش و طرب از نزد رهی آواره

من خود که بوم؟ کشته‌ای اندر غم تو

شیران جهان چو روبهان بیچاره

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۹

 

ای با تو مرا دوستی سی روزه

از خدمت تو وصل کنم دریوزه

گفتی که چرا تو آب را نادیده

ای جان جهان سبک کشیدی موزه

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۰

 

تا آتش عشق را برافروخته‌ای

همچون دل من هزار دل سوخته‌ای

این جور و جفا تو از که آموخته‌ای

کز بهر دل آتشین قبا دوخته‌ای

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۱

 

خاقانی اگر به آرزو داری رای

نه دین به نوا داری و نه عقل به جای

عقل از می همچو لعل سنگ اندر بر

دین از زر گل پرست خار اندر پای

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۲

 

چون مرغ دلت پرید ناگه تو که‌ای؟

چون اسب تو سم فکند در ره تو که‌ای؟

بر تو ز وجود عاریت نام کسی است

چون عاریه باز دادی آنگه تو که‌ای؟

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۳

 

بر سر کنم از عشق تو خاک همه کوی

ای برده مرا آتش تو آب از روی

من عاشق زار تو چنانم که مپرس

تو لایق عشق من چنانی که مگوی

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۴

 

خاقانی اگر در کف همت گروی

هان تا ز پی جاه، چو دونان ندوی

فرزین مشو ای حکیم تا کژ نشوی

آن به که پیاده باشی و راست روی

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۵

 

یک نیمه ز عمر شد به هر تیماری

تا داد فلک به آخرم دلداری

بر من فلکا تو را چه منت؟ باری

تا عمر به نستدی ندادی یاری

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۶

 

نفسم جنب غرامت است ای دلجوی

کو تیغ که غسل‌ها توان کرد بدوی

جلاد منا!به آب آن تیغ دو روی

یک راه ز من جنابت نفس بشوی

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۷

 

ای یافته از فضل خدا تمکینی

گاهی که شود دچار با مسکینی

باید که نوازشی بیابد از تو

از جود رسانی به دلش تسکینی

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۸

 

خاک ار ز رخت نور برد گه گاهی

منزل به فلک برآورد چون ماهی

ور سرو به قامتت رسد یک راهی

بالا به زمین فروبرد چون چاهی

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۹

 

از کبر مدار در دل خود هوسی

کز کبر به جائی نرسیده است کسی

چون زلف بتان شکستگی پیدا کن

تا صید کنی هزار دل هر نفسی

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۰

 

خاقانی اگر پند حکیمان خواندی

پس نام زنان را به زبان چون راندی

ای خواجه به بند زن چرا درماندی

چون تخم غلام‌بارگی بفشاندی

خاقانی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸