جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۰
ای بر دل من عشق تو هر لحظه فزون
بی روی چو ماه تو زند دم ز جنون
ما دست به دامن خیالت زده ایم
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۱
با خصم بگو چند کنی مکر و فسون
تا چند کشم جفای هر سفله دون
ما معتکف پرده اسرار شدیم
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۲
ای گشته دلم ز دست هجران پر خون
تا چند کشم غم ز جفای گردون
بر جور و جفای چرخ دل بنهادم
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۳
گفتم چه کنی دوای دل گفتا به
ور به نشود دلم بدو گفتا به
گفتم که بچینم از لبش شفتالو
گر سیب زنخ به ما رسد گفتا به
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۴
از شرم رخ تو گل ز کار افتاده
در پای تو ریخت سخت زار افتاده
مهمان عزیزست به بستان بخرام
بیچاره ببین چگونه خوار افتاده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۵
گل با رخ دوست بی نسق افتاده
در مجلس رندان به ورق افتاده
چون روی تو را بدید نیکوش ببین
کز شرم رخ تو در عرق افتاده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۶
از جور فلک خون به دلم افتاده
وز غم به دو پای در گلم افتاده
ای دوست میان این همه دشمن و دوست
بی وصل تو من بس خجلم افتاده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۷
مسکین دل من دور ز جان افتاده
سرگشته ز عشق در جهان افتاده
از غصّه روزگار و از درد فراق
بیچاره به کام دشمنان افتاده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۸
ای پیش قدت سرو سهی پست شده
نرگس به خمار چشم تو مست شده
از شرم رخ خوب تو گلهای چمن
در پای تو افتاده و از دست شده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸۹
بیداد به من ز حد بشد دادم ده
تا چند خورم غم، تو دلی شادم ده
در هر نفسی که می زنم در شب و روز
نامی ز هزار و یک یکی یادم ده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۰
یارب تو مرا نخست ایمانم ده
دردی دارم به لطف درمانم ده
چون زلف بتان نیک پریشان حالم
جمعیت خاطر پریشانم ده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۱
ای نوش لبت دلم به نیش افکنده
چشمت دو هزار خسته پیش افکنده
هرکس که نشد به عید رویت قربان
دایم فلکش برون ز کیش افکنده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۲
لعلت نمکی در دل ریش افکنده
فریاد به بیگانه و خویش افکنده
چون چشم تو دید نرگس اندر بستان
از خجلت و شرم سر به پیش افکنده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۳
از تهمت خصم نیستم آسوده
تا چند مرا طعنه زند نابوده
حال من بیچاره مثال گرگست
یوسف ندریده و دهن آلوده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۴
دستارچه از غم جهان آسوده
گه بر لب جانبخش تو گه بردیده
بیچاره کسی که در فراق رخ تو
خون جگر از دیده جان پالوده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۵
ای بی رخ دوست رفته خواب از دیده
خوناب روان گشته چو آب از دیده
در حسرت آن دو لعل شکّر خایش
دایم چکدم دُرّ خوشاب از دیده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۶
بیچاره دلم کرد فغان از دیده
و آمد ز فراق تو به جان از دیده
دل شرح فراق تو نمی یارد گفت
دارد گله ها به صد زبان از دیده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۷
دل دست جفا به سر زنان از دیده
فریادکنان جامه دران از دیده
گر دیده ندیدی رخ زیبای تو را
دل کی دیدی نام و نشان از دیده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۸
ای کرده روان فرات خون از دیده
آویخته اشک سرنگون از دیده
با این همه درد دل خیال رخ دوست
آخر تو بگو که چون رود از دیده
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۹
آه از دل بیقرار و آه از دیده
خون دل ما که کرد راه از دیده
تا دیده ندید دل بدو میل نکرد
گاهی گله از دلست و گاه از دیده