نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
گر روز پسین چراغ عهدم نکشی
جانی بدهم به راحت و خوش منشی
ور جامهٔ اسلام ز من بر نکشی
مرگی که در اسلام بود اینت خوشی.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۳
ای عاشق اگر به کوی ما گام زنی
هر دم باید که ننگ بر نام زنی
سر رشتهٔ روشنی به دست تو دهند
گر تو آتش چو شمع در کام زنی.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
ای حسن ترا به عشق لایق چو منی
در عشق تو کم فتاد لایق و منی
تا چشم جهان چشمهٔ خورشید شدست
معشوقه چو تو ندید و عاشق چو منی.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵
تا زاغ صفت به جیفه پر آلایی
کی چون شاهین در خور شاهان آیی
چون صعوه اگر غذای بازی گردی
بازی گردی که دست شه را شایی.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که تویی
وی آینهٔ جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱
داوود شها گرت به فرمان باد است
مغرور مشو که حاصل آن باد است
رو ملک ابد طلب که نزدیک خرد
تا ملک ابد ملک سلیمان باد است
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۲
با شمع رخت دمی چو دمساز شوم
پروانهٔ مستمند جانباز شوم
و آن روز که این قفص بباید پرداخت
چون شهبازی به دست شه باز شوم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳
هر چند گهی برعشق بیگانه شوم
یا عاقبت آشنا و همخانه شوم
ناگاه پری رخی به من برگذرد
برگردم از آن حدیث و دیوانه شوم
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۹
ز آرایش رضوان ملک حور و قصور
زایوان بهشت خوش بود پردهٔ نور
و آنگه خوشتر که نیک نزدیک، نه دور
از پردهٔ نور، روی بنماید حور
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۲
مرغی است سخن که آشیان ساخت ز جان
او را همه در باغ خرد یافت توان
در باغ خرد درخت دل جوید از آن
کاید ز درخت دل سوی شاخ زبان