گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

خاکستر گلخن عدم باد دلم

تا نفخه صور غم دژم باد دلم

در کوی تو دل رهین غم کرد مرا

زینسان که منم رهین غم باد دلم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

خواهم هدف تیر عتابت باشم

چون سعد فلک خاص جنابت باشم

اقبال شهنشهی نیم من کم چرخ

آن بخت دهد که در رکابت باشم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

در گلشن ایجادم اگر خار توام

بی قدر متاعم و به بازار توام

مخلوق توام اگر چه طاعت نکنم

در کار تو نیستم ولی کار توام

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

دل مخزن اسرار الهی کردم

در عالم عقل پادشاهی کردم

اندر قباست بحر تحقیق شدم

کشتی شک و شبهه تباهی کردم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

در خانه عشق تا که من بنشستم

از هر فکری بجز خیالت رستم

آسوده شدم که برد سلطان غمت

در کاخ وجود هر چه بود از دستم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

دی با یاری بسوی گرمابه شدم

وندر قدمش روان چو خونابه شدم

از گرمی گرمابه من زار ضعیف

چون ماهی خشک بر سر تابه شدم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

در دیده چو خار گشته خوابم چکنم

در جوی جگر نمانده آبم چکنم

با اینهمه آشنائی این ساقی عشق

از خون جگر دهد شرابم چکنم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

دلدار نشد به وصل یارم چکنم

نگشوده یکی گره ز کارم چکنم

من دیده برای دیدنش خواستم او

در دیده جان شکست خارم چکنم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

رهبان کلیسیای دوران شده ام

ناقوس نواز دیر حرمان شده ام

نه معصیتی نه طاعتی وای به من

شرمنده کافر و مسلمان شده ام

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

رخت خود از اینسوی برون بربستم

چون فکر تو در درون خود بنشستم

با دست خیال تو از اینسان یعنی

تا دامن حشر عهد صحبت بستم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

کی باد ز شر تن اخسا برهیم

از وحشت این قفس چو عنقا برهیم

جان در چمن قدس فشانم به رقص

روزی که ز ظلمت هیولا برهیم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

کو مرگ که مایه حیاتش گیرم

وز دفتر زندگی براتش گیرم

از منطقه چرخ شتاب آورمش

وز مرکز افلاک ثباتش گیرم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

گفتم روم از عشق تو در معدن غم

یاقوت روان گذارم اندر تن غم

خود خرمن عمر کنون از غم تو

در خوشه همین نهان کند خرمن غم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

گفتم به تو ای نورده روزن چشم

منزلگه خورشید کنم برزن چشم

بی تو همه سوده های الماس بلا

جان بر سر دل ریخت به پرویزن چشم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

گاهی آتش از تف درون می سازم

گاهی به نفس ستاره خون می سازم

گفتی که به روز هجر چون می سازی

روزی چه بیا ببین که چون می سازم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

ما سطح فلک قعر زمین می شمریم

نه چرخ همین یکی نگین می شمریم

گیتی رحم وروان جنین می شمریم

تا ظن نبری که عمر این می شمریم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

مرغ چمن وصلم و چون اهرمنم

دل بتکده غم است و من برهمنم

با این دل تیره بخت آخر چکنم

روزی که سموم هجر سوزد بدنم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

من علم گیاه حرم توحیدم

من چارده ماه حرم توحیدم

گر اهل حقیقت سپرندم به قدم

غم نیست که ماه حرم توحیدم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

موسایم و در طور لقا می طلبم

عیسایم و پیوسته بقا می طلبم

یعقوبم و گمگشته خود می جویم

مقصود دلم توئی ترا می طلبم

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

مائیم که با فقر و فنا ساخته ایم

در ملک عدم مرکب جان تاخته ایم

از دولت سودای تو بی منت مرگ

خود را ز خودی خویش پرداخته ایم

میرداماد
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۸
sunny dark_mode