×
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۱
من بیتو دریده هر نفس پیرهنی
بی من تو نشسته هر زمان در چمنی
اکنون بمن و تو نیست کس را سخنی
من از چو تویی دورم و، تو از چو منی
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۲
فردا چو بنامه ی سیاهم بینی
وز شرم گناه عذر خواهم بینی
من در خور جرم خویش، عفوت بینم
تو در خور عفو خود، گناهم بینی
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۳
با کس سخنان ناپسندیده مگوی!
حرفی که شود کس از تو رنجیده مگوی!
عیب حرم حریم پاکان، عیب است
ما دیده نگفتیم، تو نادیده مگوی!
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴
در کوچه ی عشق، پای در گل ننهی!
کآسان، آسان زین غم مشکل نرهی
خواهند گر از تو دلبران دل، زنهار
تا دل ستانی بگرو، دل ندهی
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵
هنگامه ی ناز، تا بکی ساز دهی؟!
بر اهل نیاز، جلوه ی ناز دهی؟!
گیری بفسون، گر ندهد کس بتو دل
ور دل دهدت، خون کنی و باز دهی!