گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۷

 

بسیار بگردید و بگردد گردون

تا مثل تویی ز باطن آرد بیرون

چون اصل وجود خلق کاف آمد و نون

بیرون مشو از ارادت کن فیکون

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۸

 

ای ختم همه امام گردیده چو نون

خواهی شد از این عرصه عالم بیرون

در بند تو چون عقل نخستین تواند

از فضل خداوند تو، ما کان یکون

نسیمی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

گل نیست ز تو به سرخرویی افزون

لیکن آمد با تو به دعوی بیرون

زین جرم صبا ز شاخش آویخت نگون

با چهره دویدش از نگونساری خون

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۴۳

 

قلبی بصفاء خدکم مفتون

نطقی بصفات قدکم موزون

از عشق شما جنون من نیست عجب

انتم لیلی و صبکم مجنون

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۳

 

ای طلعت تو به خوبی از ماه فزون

پیش مه طلعت تو خورشید زبون

زان پیش که دایه بر لبم شیر نهد

بر یاد لب لعل تو می خوردم خون

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

قرآن که درو گنج الهیست درون

از چار کتاب حق بقدرست فزون

جمعش شد و چارده چو اسم جامع

بحریست که خشک و تر از آن نیست برون

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۷

 

ساقی، چو چراغ سحرم زار و زر بون

چشمم بعنایت تو بازست کنون

خیز از می کهنه روغنی کن به چراغ

دریاب و گر نه رفتم از دست برون

اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

فصاد، به قصد آنکه بردارد خون

می‌خواست که نشتری زند بر مجنون

مجنون بگریست، گفت: زان می‌ترسم

کاید ز دل خود غم لیلی بیرون

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت سوم » بخش اول - قسمت اول

 

کارم از هندی و زلفش واژگون

روز من شب شد شبم روز از جنون

شیخ بهایی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

ای کهتر فضل تو هزار افلاطون

شد صبر من از حوصله شوق افزون

گر وعده خویش را وفا خواهی کرد

ای مفخر اهل علم وقت است اکنون

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

از جاهت صدرا گرفته باج از گردون

داده ست به فضل تو خراج افلاطون

در مسند تحقیق نیامد جون تو

یک سر ز گریبان طبیعت بیرون

میرداماد
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

گر عارض دلبرم بود گندم‌گون

رمزی‌ست، برآید آن، شوم راهنمون

او دیده عالم است و عیبی‌ست تمام

گر دیده بود سفید از اندازه برون

قدسی مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

کم گو، که بود سخن چو در مکنون

گردد ز کمی قیمت این در افزون

تنگی ز دهن از آن پسندیده بود

تا حرف از آن شمرده آید بیرون

واعظ قزوینی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

ای آنکه دلت گشته ز امساک تو خون

نبود دهنت از تو به نانی ممنون

تا بستاند لقمه ز دستت از حرص

آید فم معده از دهانت بیرون

جویای تبریزی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۴۵ - تاریخ فوت سیداحمد

 

سیداحمد ز دور چرخ وارون

چو رفت برون ز غصه دینی دون

گفت از پی تاریخ وفاتش مشتاق

سیداحمد رفت ز دنیا بیرون

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

ایگل که ترا هست عذار گلگون

گر باد برد بوی تو از شهر برون

خواهد ز هوای تو بکوه و هامون

شیرین فرهاد گشت و لیلی مجنون

مشتاق اصفهانی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲

 

ننهد همه کس باره ی عشق درون

زین راه نرفته غیر ارباب جنون

قاتل ز نیام تیغ ناورده برون

مقتول به خاک خفته در لجه ی خون

صفایی جندقی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴۸ - نکوهش احزاب سیاسی

 

احزاب فتاده اند در خط جنون

هر لحظه به رنگی شده چون بوقلمون

با اینکه ندانند برون را ز درون

کل حزب بما لدیهم فرحون

ادیب الممالک
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » اضافات » شمارهٔ ۲۳ - رباعی

 

احزاب فتاده اند در خط جنون

هر لحظه برنگی شده چون بوقلمون

با اینکه ندانند برون راز درون

کل حزب بمالدیهم فرحون

ادیب الممالک
 

ملک‌الشعرا بهار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱

 

آمادهٔ جنگ باش کاین چرخ حرون

با نرم‌دلی با تو نگردد مقرون

جز با جنگ آماده نمی‌گردد صلح

جز با خون پاکیزه نمی گردد خون

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode