انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۷
وصل تو که از سنگ برون میآید
در کوکبهٔ خیال چون میآید
با هجر همیگوید ازین رنگرزی
من میدانم که بوی خون میآید
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲
دانی سخنت شکسته چون میآید
یا حرف زبان تو زبون میآید
تنگست به غایتی دهانت که ازو
یک حرف به دو پاره برون میآید
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۲
آن سبزه که از گلت برون می آید
مشکیست که نقش بند خون می آید
گفتم که نقینه مگر مصر گذشت؟
خود موکب بغداد کنون می آید
عطار » مختارنامه » باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق » شمارهٔ ۵
گفتم: ز خط تو بوی خون میآید
وز خطّ تو عقل در جنون میآید
گفتا که خط از برای زر میآرم
گفتم که زر از سنگ برون میآید
عطار » مختارنامه » باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات » شمارهٔ ۶۵
این نوحه که از چنگ کنون میآید
تا کی گویی که بوی خون میآید
وین نالهٔ زارِ نای در وقت بهار
گویی که ز گور من برون میآید
عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۹
از روغنِ شمع بوی خون میآید
کز پیشِ عسل تشنه کنون میآید
این طرفه که در مغز وی افتاد آتش
روغن همه از پوست برون میآید
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳۸
هر شب چو رهی ز غم زبون میآید
بر راه وثاق تو برون میآید
از بس که ز دیده بردرت ریزم خون
از خاک در تو بوی خون میآید
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۳
هر فتنه که بر سرم کنون میآید
از فعل بد باده برون میآید
هان ای دل آشفته دگر ننشینی
با دختر رز که بوی خون میآید
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲
از کار دل ارچه بوی خون می آید
در دام غمت نگر که چون می آید
خون جگرست قوت من در غم تو
وان نیز ز دیده ام برون می آید
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۹
امشب که ز چرخ بوی خون می آید
هر چند که می رود فزون می آید
صبحم مگر از شام نیامد بیرون
روزم مگر از سنگ برون می آید
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
ازدیده ز رفتن تو خون میآید
بر چهره سرشک لاله گون میآید
بشتاب که بی توجان ز غمخانهٔ تن
اینک به وداع تو برون میآید
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
آن آفت خرمن سکون می آید
ای دیده بیا ببین که چون می آید
ای دل برو و خانه جان پاک بروب
کآن خانه خدا ز در درون می آید
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۳ - در رفع توقیف روزنامه طوفان
طوفان که ز توقیف برون میآید
جان در تن ارباب جنون میآید
زین سرخ کلیشه کن حذر ای خائن
اینجاست که فاش بوی خون میآید