×
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۲
حسنت که همه جهان فسونش بگرفت
دردِ حسدِ حسود چونش بگرفت
سرخیِ رخم ز گرمی و خشکی نیست
از بس که عاشق گَشت خونش بگرفت
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۷۷
جانم که دل از ملک درونش بگرفت
دود دل خسته بین که چونش بگرفت
چشمم که بهر ترانه خونم می ریخت
دور از تو نگر چگونه خونش بگرفت