گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۴

 

خواهی که ترا کشف شود هستی دوست

بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست

ذاتیست که گرد او حجابت بر توست

او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۲

 

دلدار اگر مرا بِدِراند پوست

افغان نکنم نگویم این درد از اوست

ما را همه دشمنند و تنها او دوست

از دوست به دشمنان بنالم، نه نکوست

۲ بیت
مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶۰

 

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا تهی و پر کرد از دوست

اجزای وجود من همه دوست گرفت

نامیست ز من بر من و، باقی همه اوست

۲ بیت
مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

چون نیست ترا مهر و وفا در رگ و پوست

واندر نظرت هر آنچه زشت است نکوست

من دشمن جان این دل پرهوسم

تا خود به چه خوشدلی ترا دارد دوست

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

زان غم که به رویم آمد از کرده دوست

دشمن ز نشاط می‌نگنجد در پوست

تا دشمن و دوست لاجرم می‌گویند

این زشتی‌ها ز آنچنان روی نکوست

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

در کار جهان نگر گرت تکیه بر اوست

تا بر تو شود گشاده کو دشمن خوست

در پشت پلنگ چون نمی‌ماند پوست

بر زین تو کی بماند ای زینت دوست

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

در دیده و دل نقش تو از بس که نکوست

چون دیده و دل نِشَسته‌ای در رگ و پوست

از دیده و دل دوست‌ترت دارم از آنک

در دیده پسندیده‌ای و در دل دوست

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

عشقش که چو جان است نهان در رگ و پوست

از دوست نهفتنم ز بدمهری اوست

زآنروی که دوست کشتنش عادت و خوست

با دوست نگویم که ترا دارم دوست

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

ای دل سر همتم که چون چرخ فروست

ناید به جهان فرود با هرچه در اوست

خونم بر دشمن ار بریزد به از آنک

آب رخ من ریخته گردد بر دوست

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

قصاب که در گردن جان چنبر اوست

از پشتی حسن سنیه کرده‌ست و نکوست

با چرخ زند پهلو و دارد در پوست

دلداری دشمن و جگرخواری دوست

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

ایزد که جهان ساخته قدرت اوست

دو چیز ترا بداد و آن سخت نکوست

نه سیرت آنکه دوست داری کس را

نه صورت آنکه کس ترا دارد دوست

۲ بیت
مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

طاووس توام جلوه‌گر حسن تو دوست

هر جوهر و زر که بد برون داد ز پوست

نه فاخته کز مشک خطت وام گرفت

وان مظلمه بازمانده در گردن اوست

۲ بیت
مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

از بس که بیازرد دل دشمن و دوست

گویی به گناه مسخ کردندش پوست

وقتی غم او بر همه دلها بودی

اکنون همه غمهای جهان بر دل اوست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱

 

ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست

هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست

ای مرغ سحر تو صبح برخاسته‌ای

ما خود همه شب نخفته‌ایم از غم دوست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲

 

چون حال بدم در نظر دوست نکوست

دشمن ز جفا گو ز تنم برکن پوست

چون دشمن بیرحم فرستادهٔ اوست

بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳

 

غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست

وان را که غم تو کشت فاضلتر ازوست

فردای قیامت این بدان کی ماند

کان کشتهٔ دشمنست و آن کشتهٔ دوست؟

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴

 

گر دل به کسی دهند باری به تو دوست

کت خوی خوش و بوی خوش و روی نکوست

از هر که وجود صبر بتوانم کرد

الا ز وجودت که وجودم همه اوست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵

 

گر زخم خورم ز دست چون مرهم دوست

یا مغز برآیدم چو بادام از پوست

غیرت نگذاردم که نالم به کسی

تا خلق ندانند که منظور من اوست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶

 

گویند رها کنش که یاری بدخوست

خوبیش نیرزد به درشتی که دروست

بالله بگذارید میان من و دوست

نیک و بد و رنج و راحت از دوست نکوست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

گر خود ز عبادت استخوانی در پوست

زشتست اگر اعتقاد بندی که نکوست

گر بر سر پیکان برود طالب دوست

حقا که هنوز منت دوست بروست

۲ بیت
سعدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۸
 
تعداد کل نتایج: ۱۴۴