گنجور

امامی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

آن شب که ملازم فروغ روز است

و آنروز که شب بروز مهرافروز است

عقد شکن زلف بت سیم تن است

خورشید رخ خوش پسر زر دوز است

امامی هروی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۲

 

شاگرد تو است دل که عشق آموز است

مانندهٔ شب گرفته پای روز است

هرجا که روم صورت عشق است بپیش

زیرا روغن در پی روغن سوز است

مولانا
 

عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

عرفی شب عید و باده عیش افروز است

می نوش و طرب کن که همین دم روز است

این توبه بسی شکست و از ما برمید

می نوش که توبه مرغ دست آموز است

عرفی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

رخسار تو خورشید جهان افروز است

گیسوی تو تیره شام مشک اندوز است

ابروی تو در میان هلالی ست مگر

کز یک سویش شب و ز یک سو روز است

نشاط اصفهانی