گنجور

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

هر روز بتم با دگری پیوندد

با وی گوید حدیث و با وی خندد

گر من نفسی شادزیم نپسندد

مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟

ازرقی هروی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

با من چو شبی به وصل در پیوندد

ننشسته هنوز رخت بر می بندد

بنشینم و در فراق او می گریم

برخیزد و بر گریه من می خندد

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

گر یار به خون تو کمر در بندد

ای دل مکن آنچه از تو خرد نپسندد

گر خون گریم نهان تو بیرون خوش باش

من گریم به بود که دشمن خندد

مجیرالدین بیلقانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۷۶

 

هر دل که درو دُرّ معانی بندد

ایذای چنین طایفه را نپسندد

این گریهٔ صوفیان ندانی از چیست

در ماتم آن کس که برایشان خندد

اوحدالدین کرمانی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴۷

 

شیرین سخنی در دل ما میخندد

بر خسرو شیرین سخنی می‌بندد

گه تند کند مرا و او رام شود

گه رام کند مرا و او می‌تندد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱۱

 

ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد

غمگینم از اینکه خوشدلم نپسندد

چون بیندم او که من چنین گریانم

پنهان پنهان شکر شکر میخندد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵۰

 

هر کو بگشاده گرهی می‌بندد

بر حال خود و حال جهان میخندد

گویند سخن ز وصل و هجران آخر

چیزیکه جدا نگشت چون پیوندد

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶۲

 

یاریکه مرا در غم خود می‌بندد

غمگینم از آنکه خوشدلم نپسندد

چون بیند او مرا که من غمگینم

پنهان پنهان شکر شکر می‌خندد

مولانا
 

سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

نه هر که زمانه کار او دربندد

فریاد و جزع بر آسمان پیوندد

بسیار کسا که اندرونش چون رعد

می‌نالد و چون برق لبش می‌خندد

سعدی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱

 

شوخی که کنون دوری من نپسندد

ترسم آخر کمر به دوری بندد

چو شعله آتشی که در هیمه فتد

چون سوخت مرا به دیگری پیوندد

ابوالحسن فراهانی