مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۰۵
دلدار کلهدوز من از روی هوس
میدوخت کلاهی ز نسیج و اطلس
بر هر ترکی هزار زه میگفتم
با آنکه چهار تَرک را یک زه بس
مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۹۰
دلدار کله دوز من از روی هوس
میدوخت کلاهی ز نسیج اطلس
بر هر ترکی هزار زه می گفتم
با آنکه چهار ترک را یک زه بس
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱
سبحان الله در آن جوانی و هوس
روز و شبم اندیشه همی بودی و بس
کاندر پیری ز من نباید کس را
چون پیر شدم مرا نبایست از کس
عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۲۸
دی میشد و دل رها نمیکرد به کس
برخاسته صد فغان هر گوشه که بس
امروز همی آمد و هر ذرّه که هست
فریاد همی کرد که فریادم رس
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۰۹
فریاد رسی نیست کسی را از کس
اندر همه آفاق به یک پای مگس
شاگرد مشو تو هیچ کس را به هوس
گر دل داری دل تو استاد تو بس
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۹
گر عاقلی آزاد شو از بند هوس
در راه خدا خرج کن این یک دو نفس
از بهر دو روزه دولت عاریتی
عاقل نه برنجد نه برنجاند کس
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۹۸
نامردم اگر عشق توَم هست هوس
یا هرگز گویم تو را که فریادم رس
خواهی به وصالم کُش و خواهی به فراق
من فارغم از هر دو جهان عشق تو بس
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۷۴
با دشمن اگر به دوستی سازد کس
با دوست به دشمنی حرام است نفَس
تو دشمن آنی که تو را دارد دوست
من دشمن دوستان تو را دیدم و بس
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۹۳
خطّت که به حجّت کندش عقل هوس
حاشا که مزوّر بود آن خط بر کس
این تزکیه ای است عارضت را کامروز
تو شاهد عدلی و به خط حاکم و بس
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط » شمارهٔ ۶
دانش نه برای نفس خود باید و بس
نه از بهر معلمی هر دون و دنس
زینهار مزن با کس ازین علم هوس
کی قوّت احتمال این دارد کس
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۸
احوال منت باور اگر نیست ز کس
ور این دو گواهت از رخ و اشک نه بس
بیماری من بچشم خود می بینی
آشفتگیم نیز ز زلفت بررس
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » باب پنجم در بیان سلوک طوایف مختلف
آنم که چو من منم بگیتی در و بس
تا بوده مقیم درمقامی دو نفس
پیمودم راهی که نپیماید کس
جایی که نه جای بود نه پیش ونه پس
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵
بیزار شد از من شکسته همه کس
من ماندهام اکنون و همان لطف تو بس
فریاد رسی ندارم، ای جان و جهان
در جمله جهان به جز تو، فریادم رس
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۷۴
آمد آمد ترش ترش یعنی بس
میپندارد که من بترسم ز عسس
آن مرغ دلی که نیست در بند قفس
او را تو مترسان که نترسد از کس
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۷
ای نفس مزن به جور و بیداد نفس
وز عمر ذخیره کن کم آزاری و بس
خواهی که نترسی ز کسی در دو جهان
آن کن که در این جهان نترسد ز تو کس
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۸
جانا شکری زان لب شیرینم بس
فریاد دل ضعیف مسکینم رس
گفتهست طبیب به علاج است ترا
من به ز تو در جهان نمیبینم کس
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵
رویی که نخواستم که بیند همه کس
الا شب و روز پیش من باشد و بس
پیوست به دیگران و از من ببرید
یارب تو به فریاد من مسکین رس
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۶
گر بیخبران و عیبگویان از پس
منسوب کنندم به هوی و به هوس
آخر نه گناهیست که من کردم و بس
منظور ملیح دوست دارد همهکس
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۰
ما با رخ و زلفین تو بی ترس و هراس
یک بار دگر عشق نهادیم اساس
با آنک رخ تو هست در سایه زلف
ماننده آفتاب در عقده رأس
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰۱
ناکس نشود بدون نوازی تو کس
ناید بگه کار چناری از خس
شهباز طلب تا بط و غازت گیرد
گز صعوه نیاید بجز از صید مگس