گنجور

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰

 

بوطالب نعمه ای گشاده‌دل و دست

با دست و دلت بحر و فلک ناقص و پست

هر زیور کان خدای بر جد تو بست

جز نام پیمبری دگر جمله‌ت هست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱

 

ای صبر ز دست دل معشوقه‌پرست

این بار به دامن تو خواهم زد دست

کو باز مرا بر آتش دل بنشاند

واندر سر زلف یار ساکن بنشست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

دی می‌شد و از شکوفه شاخی در دست

گفتم به شکوفه وعده بود این آن هست

برگشت و به طعنه گفت ای عشوه‌پرست

نشنیدی که هرچه بشکفت نه بست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

از حادثه‌ای که هرچه زو گویم هست

هرچند که بشکست مرا هیچ نبست

گفتند شکسته‌ای به دست آور دست

آورده‌ام آن شکسته لیکن هم دست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴

 

دی با تو چنان شدم به یک خاست و نشست

کز من اثری نماند جز باد به دست

از شرم بمیرم ار بپرسی فردا

کان دلشده زنده هست گویند که هست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

گفتند که شعر تو ملک داشت به دست

گفتم عجبا و جای این معنی هست

او فرع و چنان دلیر در بحر نشست

من اصل و به بیم در ز جیحون پیوست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

ای عهد تو عید کامرانی پیوست

افتاد بهار پیش بزم تو ز دست

زیبنده‌تر از مجلس تو دست بهار

بر گردن عید هیچ پیرایه نبست

انوری
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة فی صفة الشتاء

 

هم نقل در آسیتن و هم جام بدست

ناخوانده درآمد او و ناگفته نشست

من نیز بر آن روی و از آن جام شراب

نادیده و نا خورده شدم عاشق و مست

حمیدالدین بلخی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

زین بیش مکن ریش که شد کارت سست

وین سستی کار تو ز فعل بد تست

گفتی غم من خور که تویی عاشق من

من عاشق تو نیم شرطم بفرست

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

دوش از چشمم سرشگ گلگون ره جست

در جام شراب ریخت صد قطره نخست

زان ریختن سرشگ خون اندر جام

معلومم شد که خون به خون خواهد شست

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳

 

چون دید بتم که کار من بر خطرست

وز درد دلم بر رخ زردم اثرست

گل بر لب خود نهاد و پس داد به من

یعنی که دوای درد دل گلشکر است

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

شبها که من از وصل تو بودم سرمست

مسکین دلم از روز غم ایمن نشست

امروز ز هجران تو معلومم شد

کز بعد چنان شبی چنین روزی هست

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶

 

زان طیره نیم کان بت آزار پرست

دل بست مرا به عشوه و پشت شکست

در تابم ازان کاین دل سگ روی مرا

از گوشه برون کشید و با گوشه نشست

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

عهدیست که جام می ندیدم بر دست

نه عشرت پنج روزه وامن پیوست

دل از غم عیش و کامرانی برخاست

از بس که ماتم عزیزان بنشست

مجیرالدین بیلقانی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۷

 

چون دلبر من به نزد فصّاد نشست

فصّاد سبک دست سبک دستش بست

چون تیزی نیش در رگانش پیوست

از کان بلور شاخ مرجان برجست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۳

 

گفتی که بدین رخان زیبا که مراست

چون خلد، وثاق تو بخواهم آراست

امروز در این زمانه آن زهره که راست؟

تا گوید کان خلاف گفتی با راست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۴

 

آن کودک نعل‌بند داس اندر دست

چون نعل بر اسب بست از پای نشست

زین نادره‌تر که دید در عالم بست

بدری به سم اسب هلالی بربست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۷

 

آتش‌روئی پریر در ما پیوست

دی آب رخم ببرد و عهدم بشکست

امروز اگر نه خاک پایش باشم

فردا برود، باد بماند در دست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷

 

چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست

چون هست ز هرچه نیست نقصان و شکست

پندار که هرچه هست در عالم نیست

وانگار که هر چه نیست در عالم هست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۹

 

چون دلبر من بنزد فصاد نشست

فصاد سبک بجست و دستش در بست

چون تیزی نیش بر رگ او پیوست

از کان بلور شاخ مرجان برجست

مهستی گنجوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۲
sunny dark_mode