مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸۳
دی مست بدی دلا و چست و سفری
امروز چه خوردهای که از دی بتری
رقصان شده سر سبز مثال شجری
یا حاجب خورشید بسان سحری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹۲
سرسبزتر از تو من ندیدم شجری
پرنورتر از تو من ندیدم قمری
شبخیزتر از تو من ندیدم سحری
پرذوقتر از تو من ندیدم شکری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۴۰
گفتند که هست یار را شور وشری
گفتم که دوم بار بگو خوش خبری
گفتا ترش است روی خوبش قدری
گفتم که زهی تهمت کژ بر شکری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۵۵
مست است خبر از تو و یا خود خبری
خیره است نظر در تو و با تو نظری
درهم شده خانهٔ دل از حور و پری
وز دیده تو از گو شککی مینگری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۴
من دوش به کاسهٔ رباب سحری
مینالیدم ترانهٔ کاسهگری
با کاسهٔ می درآمد آن رشک پری
گفتا که اگر کاسه زنی کوزه خری
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۶۸
مهمان دو دیده شد خیالت گذری
در دیده وطن ساخت ز نیکو گهری
ساقی خیال شد دو دیده میگفت
مهمان منی به آب چندان که خوری
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵
گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری
باشد که بلای عشق گردد سپری
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری
بار دومین از اولین خوبتری
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶
هر روز به شیوهای و لطفی دگری
چندانکه نگه میکنمت خوبتری
گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش
بستانم و ترسم دل قاضی ببری
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰
فردا که به نامهٔ سیه درنگری
بس دست تحسر که به دندان ببری
بفروخته دین به دنیی از بیخبری
یوسف که به ده درم فروشی چه خری؟
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
گویند که دوش شحنگان تتری
دزدی بگرفتند به صد حیلهگری
امروز به آویختنش میبردند
میگفت رها کن که گریبان ندری
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۷
اینت نرسد که بر تنم رشک بری
زیرا که بر او رشک برد ماه و پری
ای روی تو برده آب گلبرگ طری
سبحان الله ز گل بسی خوبتری
همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۸
ای همنفسان شدست وصلم سپری
وقت است که آغاز کنم نوحهگری
در پرده شب دمی نوا یافته بود
کارم ز لبت کرد سحر پردهدری
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۱
گفتم چشمت گفت مکن بی بصری
گفتم جانم گفت ز دستم نبری
گفتم عقلم گفت که بر عقل بخند
گفتم که تنم گفت که بر تن بگری
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۶۲
دی بر سر کو ستاده دیدم پسری
یک نیمه ی کف نهاده بر پشت خری
گفتم لقبش گرت بدو هست سری
باید که برون از تو نداند دگری
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۷
ای آنکه تویی سوار در هر هنری
از وعده اسب دادیم دی خبری
بی همتی است اسب تنهها بتو داد
خواهیم روانه کرد اسبی و خری
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
گفتم چشمم گفت مگر بی بصری
گفتم جانم گفت ز دستم نبری
گفتم عقلم گفت که بر عقل مخند
گفتم که تنم گفت که بر تن بگری
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۴
هر روز به شیوه ای و لطفی دگری
چندانکه نظر می کنمت خوبتری
گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش
بستانم و ترسم دل قاضی ببری
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۵
یارب تو گشا بر من بیچاره دری
از لطف مکن مرا اسیر دگری
سر بر سر آستان شوقت دارم
آری چه کنم چو نیستم غیر سری
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۶
گویند که دوش شحنگان تتری
دزدی بگرفتند به صد حیله گری
و امروز به آویختنش می بردند
می گفت رها کن که گریبان بدری
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۱
تا با خبرم ز تو ندارم خبری
وز مایی و وز منی نمانده اثری
بی خود نگرم به خود خدا می بینم
اینست نظر به چشم ما کن نظری