گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

گردی نبرد ز بوسه از افسر ما

گر بوسه به نام خود زنی بر سر ما

تا زان خودی مگرد گرد در ما

یا چاکر خویش باش یا چاکر ما

سنایی
 

عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۴

 

بگذشت ز فرق دو جهان گوهر ما

وز گوهر ماست این عظمت در سرِ ما

ما اعجمیان بارگاه عشقیم

این سِر تو ندانی بچه آیی بر ما

عطار
 

عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱۱ - ذکر ابراهیم بن ادهم رحمة الله علیه

 

خونریز بود همیشه در کشور ما

جان عود بود همیشه در مجمر ما

داری سر ما و گرنه دور از بر ما

ما دوست کشیم و تو نداری سر ما

عطار
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۷۴

 

تا رخت جهان همی بود بر خرِما

خالی نبود ز رنج و راحت سرما

مادام که در سرای دنیا باشیم

سرما سرِما خارد و گرما گرِما

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

می آمد و می رفت پیاله بر ما

تا خون بنماند در رگ و ساغر ما

چون چشم خروه بس که شد در سرما

چون تاج خروه لعل شد افسرما

کمال‌الدین اسماعیل
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

از بادهٔ عشق شد مگر گوهر ما؟

آمد به فغان ز دست ما ساغر ما

از بسکه همی خوریم می را بر می

ما درسر می شدیم و می در سر ما

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ما

آمد به فغان ز دست ما ساغر ما

از بسکه همی خوریم می بر سر می

ما در سر می شدیم و می در سر ما

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

عشقست طریق و راه پیغمبر ما

ما زادهٔ عشق و عشق شد مادر ما

ای مادر ما نهفته در چادر ما

پنهان شده از طبیعت کافر ما

مولانا
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

چون دلبر ما دل بر بود از برما

نی دل بر ما بماند و نی دلبر ما

خون از دل ریش ما بتنگ آمده بود

او نیز روان گشت و برفت از سرما

خواجوی کرمانی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

ای از تو وجود و هستی و گوهر ما

وی نام تو نقش و زینت دفتر ما

کمتر ز غبار خاک راهیم ای دوست

گر سایه مهرت نبود بر سر ما

میرداماد
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

عشق آمد و ریخت برق در پیکر ما

چون شعله طپد ز سوز دل اخگر ما

احباب نخوانند ولی دفتر ما

تا سرمه نسازند ز خاکستر ما

فصیحی هروی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴

 

هرگز نبود ز شومی اختر ما

از باده عیش نشئه‌ای در سر ما

خون جگر و داغ دلست آنچه بود

چون لاله ز صاف و درد در ساغر ما

مشتاق اصفهانی