اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۱۵
هان تا نکنی هرآنچ بتوانی کرد
بس کینه کش است روزگار ای سره مرد
بر خصم چو یافتی ظفر ای سره مرد
چندان زنش آن زمان که بتوانی خورد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۰۳
سیلاب محن رونق عمرم همه برد
شیرین همه تلخ گشت و صافی همه درد
آن کس که بمرد رست دردا که مرا
هر روز هزار بار می باید مرد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۱۱۵
چون آتش شهوت آبرویت را برد
در معرض هر بزرگیی ماندی خرد
می کوش که باد نفس را خاک کنی
هر زنده که آن نکرد در عقبی مرد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۱۹
این راز درونی مشمر کاری خرد
کاین جای نه صاف می گذارند و نه دُرد
دنیاداری و آخرت خواهی برد
آن به باشد چو آخرت خواهی مرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۸
چون دید بر آورده غم از جانم گرد
بی فایده بسیار پشیمانی خورد
بگذشت و همی گریست، می گفت بدرد
خوی بد من کار چنین داند کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۹
دوش آن دل خون گشتۀ محنت پرورد
جان هم بغم تو داد بر بستر درد
چشمم بنخفت تا برو آبی ریخت
پس هم بسر کوی تو در خاکش کرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۰
هر کس که در آن قامت موزون نگرد
او را بقیاس خویش کوته شمرد
چون روز نشاط و طرب ماست قدت
کوتاه نماید چو بشادی گذرد
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۱
آن لاله نگر چو ساغری آمده خرد
یک نیمه از آن صافی و یک نیمش درد
وان شبنم بین نشسته بر عارض گل
گویی که پیاله حل شد و می بفسرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » باب دوم در بیان مبدأ موجودات
زان میخوردم که یار من زان میخورد
او را رخ سرخ گشت و ما را رخ زرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم
باد آمد و بوی زلف جانان آورد
وان عشق کهن ناشده ما تو کرد
ای باد تو بوی آشنایی داری
زنهار بگرد هیچ بیگانه مگرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » باب چهارم در بیان معاد نفوس سعدا و اشقیا
باد آمد و بوی زلف جانان آورد
وان عشق کهن ناشده ما نو کرد
ای باد تو بوی آشنایی داری
زنهار بگرد هیچ بیگانه گرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب پنجم » فصل هفتم
عاقل چو بسیرت جهان در نگرد
اقبال زمانه را بیک جو نخرد
پیوسته دران بود که تا آخر کار
زین دام بلا چگونه بیرون گذرد
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم
باد آمد و بوی زلف جانان آورد
وان عشق کهن ناشده ما تو کرد
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب اول » بخش ۶ - داستان خرّه نماه با بهرام گور
در دست منی دست نیارم بتو برد
دردا که در آب تشنه میباید مرد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱
از بخت به فریادم و از چرخ به درد
وز گردش روزگار رخ چون گل زرد
ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد
شادی نخوری ولیک غم باید خورد
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲
گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد
صد بار دلم از آن پشیمانی خورد
جانا، به یکی گناه از بنده مگرد
من آدمیم، گنه نخست آدم کرد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹۸
آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد
من خود چه کسم چرخ و فلک جامه درد
آن پیرهن یوسف خوشبوی کجاست
کامروز ز پیراهن تو بوی برد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰۰
آن وسوسهای که شرمها را ببرد
آن داهیهای که بندها را بدرد
چون سیر برهنه گردد از رسم جهان
در عشق جهان را به پیازی نخرد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳۳
امشب چه لطیف و با نوا میگردد
لطفی دارد که کس بدان پی نبرد
اندر گل و سنبلی که ارواح چرد
خیره شده خواب و روبرو مینگرد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴۶
ای اطلس دعوی ترا معنی برد
فردا به قیامت این عمل خواهی برد
شرمت بادا اگر چنین خواهی زیست
ننگت بادا اگر چنان خواهی مرد