انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶
بوطالب نعمه آن جهانی همه مرد
هرگز غم این جهان خونخواره نخورد
هر طالب نعمت که بدو روی آورد
از نام پدر دامن حرصش پر کرد
انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷
این عمر که سرمایهٔ ملکیست نه خرد
چون بیخبران همی به سر باید برد
وز غبن چنین زندگیی پیش از مرگ
روزی به هزار مرگ میباید مرد
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
شاها بتو ایزد همه آفاق سپرد
نتوان بدو ماه شهرهای تو شمرد
چندانکه زمین بود همه ملک تو شد
زین بس نقبی بر آسمان باید برد
حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثالثة - فی الغزو
گر قصد کنی بکوی او باید کرد
ور آب خوری ز جوی او باید خورد
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
از روی خرد شعر ترا ای سره مرد
ماننده به آب بیلقان باید کرد
این گرچه پر از خطاست می باید خواند
وان گرچه پر از گه است می باید خورد
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۸۸
آنرا کی کلاه سر بباید زد و برد
زانست که او بزرگ را دارد خرد
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۱۲ - ۳ - النوبة الثالثة
سیلی باید که هر دو عالم ببرد
تا نیز کسی غمان عالم نخورد
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۳۹ - ۱۱ - النوبة الثالثة
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره » بخش ۸۴ - ۲۶ - النوبة الثالثة
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۲ - النوبة الثالثة
رو گرد سراپرده اسرار مگرد
کوشش چه کنی که نیستی مرد نبرد
مردی باید زهر دو عالم شده فرد
کو جرعه درد دوستان داند خورد
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۱۵ - النوبة الثالثة
رو گرد سرا پرده اسرار مگرد
کوشش چه کنی که نیستی مرد نبرد
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۱ - النوبة الثالثة
غم خواره آنم که غم من نخورد
فرمان بر آنم که دل من ببرد
من جور و جفای او بصد جان بخرم
او مهر و وفای من بیک جو نخرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۲
چو راه جوانی سپردم به فسق
به پیری ره توبه باید سپرد
مخند از جوانی که با فسق زیست
بر آن پیر بگری که بی توبه مرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
چون نیست در این زمانه سودی ز خرد
جز بیخرد از زمانه بر می نخورد
ای دوست بیار آنچه خرد را ببرد
باشد که زمانه سوی ما به نگرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴
در تو نگرم که هر که در تو نگرد
گر دل نبرد رنگ غم از دل ببرد
می با تو خورم که هر که می با تو خورد
از راه ملامت به سلامت گذرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶
هجر تو وباست هر کجا بر گذرد
زو پرده عمر و زندگانی بدرد
چشمم به لبت همیشه زان می نگرد
گویند که یاقوت وبا را ببرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴
پر نور شود دیده چو در می نگرد
تا می نخوری دل ز طرب برنخورد
گویی که می از دل ببرد هوش و خرد
برخیز و می آر چون نیابد چه برد
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱
در باغچهٔ عمر من غم پرورد
نه سرو نه سبزه ماند، نه لاله، نه ورد
بر خرمن ایام من از غایت درد
نه خوشه نه دانه ماند، نه کاه نه گرد
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲
چون درد تو بر دلم شبیخون آورد
دندانت موافق دلم گشت به درد
اندر همه تن نبود جز دندانت
کو با دل من موافقت داند کرد
خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۳
گردی لبت از لبم به بوسی آزرد
تب دوش تن مرا بیازرد به درد
امروز تبم برفت و تب خال آورد
تب خال مکافات لبم خواهد کرد