گنجور

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۱۹

 

رنجورم و در دل از تو دارم صد غم

بی لعل لبت حریف دردم همه دم

زین عمر ملولم من مسکین غریب

خواهد شود آرامگهم کوی عدم

ابوسعید ابوالخیر
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

از روضهٔ حسن تو نگاری رسدم

وز موکب وصل تو غباری رسدم

تا چند کشند و چند افروزندم

من سوخته‌ام چرا همی سوزندم

امیر معزی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱۸

 

آواز سرافیل طرب میرسدم

از خاک فنا بر آسمان می‌بردم

کس را خبری نیست که بر من چه رسید

زان با خبری که بی‌خبر می‌رسدم

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۲۵

 

مردم رغم عشق دمی در من دم

تا زندهٔ جاوید شوم زان یکدم

گفتی که به وصل با تو همدم باشم

گو با که کجا شرم نداری همدم

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

هر دم غم جانان المی میدهدم

عشق کهنش ز نو غمی میدهدم

بر دف زند دشمن و اینطرفه که دوست

پیوسته بسان نی دمی میدمدم

ابن یمین
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

مستدعیم از حضرت سلطان قدم

یک جرعه شراب را که سرتابقدم

مستم کند آن چنان که آسوده شوم

از قاعده وجود و از رسم عدم

قاسم انوار
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵

 

هان کار بکن راست، که قامت شد خم

بگذار ز سر غرور و، بردار قدم

سر پیش و، خمیده قد، بهم رفته دو چشم

بگرفته ترا پینکی خواب عدم

واعظ قزوینی