گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

در دولت شاه چون قوی شد رایم

گفتم که رکاب را ز زر فرمایم

زر گفت مرا که من تو را کی شایم

آمد آهن گرفت هر دو پایم

۲ بیت
مسعود سعد سلمان
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸۷

 

چوبی بودم بود به گل در پایم

در خدمت مختار فلک شد جایم

در خدمت او چنان قوی شد رایم

کامروز ستون آسمان را شایم

۲ بیت
سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۱

 

چون پای همی تحفه برد هر جایم

وز پای به پای آمدنی می‌آیم

دستم شکند فلک من این را شایم

آری چو گزیز نیست باری پایم

۲ بیت
انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۵

 

از دور زمانه هیچ می ناسایم

میگویم و با بخت همی برنایم

چون هیچ نصیبی ز جهان نیست مرا

اینجا ز چه مانده ام کرا میبایم

۲ بیت
جمال‌الدین عبدالرزاق
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲۵

 

تو گلبن و من بلبل عشق آرایم

جز با تو نفس ندهم و دل ننمایم

در فرقت تو بسته زبان می‌مانم

تا باز نبینمت زبان نگشایم

۲ بیت
خاقانی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۲۱

 

شمع آمد و گفت: نیست اینجا جایم

تا آمدهام هست به رفتن رایم

گرچه بنشانند مرا هر روزی

بنشانده هنوز همچنان بر پایم

۲ بیت
عطار
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

با گل گفتم چو سوی گلزار آیم

از عهد بد تو سست گردد رایم

گل سوی تو بنگرید دزدیده بگفت:

بد عهدتر از خودت کسی بنمایم؟

۲ بیت
ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۷۱

 

گرچه همه جهد بندگی بنمایم

از عشق تو پیش کس زبان نگشایم

هم بر سر آب آید این قصه چو من

با آب دو چشم خویش می برنایم

۲ بیت
ظهیر فاریابی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۶

 

گل گفت که من ظریف و شهر آرایم

از دست چرا فتاده اندر پایم

با او به جواب این قدر می گویم

خود بینان را من اینچنین برسایم

۲ بیت
اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

از ضعف اگر کام ز هم بگشایم

بنشینم و یکچند همی آسایم

شد قوّت آمدن ز دست و پایم

زین پس مگرت بسربخدمت آیم

۲ بیت
کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۷

 

دور از تو اگر لب بنفس بگشایم

از بی زوری با دم خود برنایم

گر خسته تنم را کمری آرایم

افتد چو قلم زلاغری در پایم

۲ بیت
کمال‌الدین اسماعیل
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

دلبر به رخ دلکش و چشم نائم

شطرنج جفا باخته با من دائم

چون اسب فرو راند که شهمات کند

رخ بر رخ او نهادم و شد قائم

۲ بیت
خواجوی کرمانی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

خو کرده به خلوت، دل غم فرسایم

کوتاه شد از صحبت مردم، پایم

تا تنهایم، هم نفسم یاد کسی است

چون هم نفسم کسی شود، تنهایم

۲ بیت
شیخ بهایی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

هر روز، سرشک چشم طوفان‌زایم

بندد به سلاسل تموّج، پایم

همچون نی نودمیده، ایام نهد

بندی هر روز تازه بر اعضایم

۲ بیت
قدسی مشهدی