گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

هر نقش که از پرده فلک بنماید

شب جمله مرا شعبده بر میآید

فرقی که میان او و لعبت باز است

آنستکه این دیر ترک میپاید

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۶

 

هر چند که دخت رز طرب افزاید

و ابواب فتوح روح را بگشاید

من عزم طلاق او مصمم کردم

کز وی همه فرزند خبائث زاید

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

ای شمع اگر زانک بسوزی شاید

کز آتش سینه ات روان بفزاید

چونست که رشته خوردی و دمبدمت

ماهیچه ی ئی از دهن برون می آید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

سروی که بنفشه بر سمن فرساید

یاری که روان بخشد و روح افزاید

گوئی ز سر زلف کژش یک سر موی

دارد بوئی و بوی آن می آید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

هر دم که مرا از طلعتت یاد آید

صد چشمه ی خونم از جگر بگشاید

بی یاد تو هر دم که بر آید با دست

بیچاره کسی که باد می پیماید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

گر پیرهن کشیده ات می باید

زانکس بطلب که هر شبت می گاید

از پیرهن کشیده چیزی ناید

شلوارت اگر کشیده باشد شاید

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

آنشب که ز زلفت گرهم بگشاید

گردون سر رشته از کفم برباید

آنروز که رخسار تو بینم بمراد

ناگاه شب از کناره بیرون آید

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

آن یار که مشک بر قمر می‌ساید

از لعل لبش در و گهر می‌زاید

هر چند که خائیده سخن می‌گوید

شیرین دهنش ولی شکر می‌خاید

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲۹ - رباعی

 

لازم نبود که آنچه دولت باید

نقش فلکی هم آنچنان بنماید

شاید که تو را چنانکه باید ناید

باید که تو را چنانکه آید شاید

سلمان ساوجی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

از چرخ بجز جفا چه دربار آید

ده روزه گلی دهد دگر خار آید

کاریست فتاده در میان بس مشکل

تا خود چه کند بخت و که را باز آید

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸

 

هر آینه ای که در نظر می‌ آید

آن نور دو چشم ما به ما بنماید

هر چند که آینه نماید او را

او آینه را به حسن خود آراید

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹

 

فقری که از او غنای مطلق آید

گر زان که طلب کنی به جان می شاید

من فقر همی جویم و آن خواجه غنا

از خواجهٔ ما فقر و غنا می آید

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰

 

آب است که جان ما از او می یابد

وز دیدن او نور بسی افزاید

هر سو که روان شود حیاتی بخشد

هر نقش که او را بدهی برباید

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۴

 

انسان خوشی محققی پیش آید

صد دل به دمی ز دلبران برباید

آن نور دو چشم نعمت الله بود

حق بیند و حق به مردمان بنماید

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۵

 

هستی یکیست آنکه هستی شاید

این هستی تو به هیچ کاری ناید

رو نیست شو از هستی خود همچون ما

کز هستی تو هیچ دری نگشاید

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۲۶۴

 

هر کس که به قول خویش ثابت ناید

او را تو اگر یار نخوانی شاید

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

گر حرف به تو جمال خود بنماید

بر تو در گنج معرفت بگشاید

بی صوت و حروف با تو آید به حدیث

نطقی که به صورت و حرف اندر ناید

نسیمی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

آن پیر که جنبشی ازو می آید

معشوقه اگر جوان بود می شاید

ور پیر بود زن و جوان باشد مرد

حیف است که پیر را جوان می گاید

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

تیر تو چو شست کابلی بگشاید

خال از رخ زنگیچه شب برباید

گویی که مهست در سراپرده قوس

چون روی تو در برج کمان بنماید

ابن حسام خوسفی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » لغزها » لغز تنکه

 

آن سیم بدن چیست که دل برباید

از وی گرهی دو صد گره بگشاید

بی چین جبین بهیچ جا می نرود

وز چین جبین او فرح می‌زاید

اهلی شیرازی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode