گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰

 

ای زاده خاطر من از تاب و توان

بگرفته چو خورشید فلک جمله جهان

چون شمع بهر انجمن از زخم زبان

آتش کنم افروخته از آب روان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

چون بهر نشاط و خرمی شاه جهان

بگرفت بدست خسروی تیر و کمان

تیرش ز کمان میشد و میگفت خرد

خورشید شهاب از مه نو کرد روان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۲

 

گر هست کسیکه حکم او هست روان

پس هر چه کند بنده تو از بنده مدان

فارغ شده اند از بدو از نیک جهان

ممکن نبود وقوع تغییر در آن

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۳

 

در دیده دریا وشم آنجان جهان

تا رسته دندان گهر کرد عیان

رفت از پی گوهر طلبیدن دل من

با قافله ئی بسوی بحرین روان

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۶۶

 

جان باید و نان و نان نباید بیجان

آن باید و این وزین چه آید بی آن

یا رب چو بفضل خویش جانم دادی

نان نیز بده که جان نپاید بی نان

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

گفتم بچه مانده مژه ات گفت سنان

گفتم که چو قدّم چه بود گفت کمان

گفتم چو بیائی چه بری گفت که دل

گفتم چه دهم تا نروی گفت که جان

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

گفتم که چه خواهی که دهم گفتا جان

گفتم چه نخواهی که دهی گفت امان

گفتم که چه گیری ز برم گفت کنار

گفتم که چه داری چو تنم گفت میان

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۰

 

ایجان بغمت شاد غمت شادی جان

وی شرح معانی تو بیرون ز بیان

آنکو بتو زنده ست نمیرد هرگز

وانرا که نمرد در رهت زنده مخوان

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۴۵

 

نرگس بشد و ابر بَرو شد گریان

گل آمد و باز گشت عالم خندان

ای نرگس رعنا که برفتی تو به خواب

بردار سر از خواب و ببین حال جهان

جلال عضد
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

ای دل بگزین گوشه‌ای از ملک جهان

زین شهر بدان شهر مرو سرگردان

همچون مردان موزه بکن خیمه بسوز

با چادر و موزه چند گردی چو زنان

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

گفتم بچه ماند مژه ات گفت سنان

گفتم که چو قدم چه بود گفت کمان

گفتم تو بیایی چه بری گفت که دل

گفتم چو دهم تا نروی گفت که جان

کمال خجندی
 

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

گفتم که چه خواهی که دهم گفت که جان

گفتم که چه خواهی که دهی گفت امان

گفتم که چه گیری زبرم گفت کنار

گفتم که چه داری چو تنم گفت میان

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

در هجر رخت دلم ملولست ز جان

زین بیش مرا به جان شیرین مرسان

صبرم به غم روی تو امکان نبود

دریاب مرا به وصلت ای جان و جهان

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

آن کس که بجز تو کس ندارد به جهان

عمریست که با تو عمرها باخت نهان

در آتش سودای تو بگداخت دلش

آخر به لب سوخته آبی برسان

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۰

 

از لوح وجود بخوان تو حافظ قرآن

وز لوح قدر باز بگیرش فرقان

در مکتب عقل و نفس کلیه را

هم مجمل و هم مفصل از هر دو بخوان

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۶۵

 

ای روی تو مصحف حیات دل و جان

چون روی تو مصحفی کی آمد به جهان

یک موی سر و دو ابرو و چار مژه

سی و دو کتابت است و نامش قرآن

نسیمی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۴۳

 

در سر هوس کباب و در دل غم نان

یارب تو به لطف خویش این را برسان

ماننده پالوده شود لرزان دل

چون یاد کنم من از برنج و بریان

صوفی محمد هروی
 

نظام قاری » دیوان البسه » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

قدک صوف از سجیف خوش نگردد

تو صندل باف خود ضایع مگردان

بکامو یقه قاقم چنانست

که دوزی وصله بر کاسر زکتان

نظام قاری
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

برخیز و مکن تکیه به عمر گذران

می خور که وفا نیست در اطوار جهان

در باغ جهان ز مهر و بیمهری یار

صبح است گل آفتاب و زردست خزان

اهلی شیرازی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode