سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
جمعی که به هند رانده از ایرانند
چلمرد در سرای سنبل خانند
کو مسهل حکمتی که این تیره دلان
چون خال سفید، عیب هندستانند
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۹
ای آن که تو را شاه و گدا یکسانند
واندر طلبت به جان و دل پویانند
خورشید و مه و ستاره و چرخ و فلک
در دایرهٔ حکم تو سرگردانند
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۰
آنان که ندانند تو را می خوانند
در لرزه چو بید بر سر ایمانند
پستان [امل] گرفته هر یک به دهن
گهوارهٔ طفل نفس می جنبانند
سعیدا » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۱
آن قوم که روز و شب تو را جویانند
هر یک به قمار عشق نرادانند
مانند همه به فکر شطرنج خیال
نادیده رخت پیاده ای می رانند
خالد نقشبندی » رباعیات » رباعی سوم
ای آنکه ز کنهت همه کس حیرانند
دیوانه و دانا به برت یکسانند
القصه ز تو غیر تو کس واقف نیست
نازم به تقدس تو ای بیمانند
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲ - ابوعلی سینای بلخی قُدِّس سِرُّهُ العزیز
با این دو سه نادان که چنان میدانند
از جهل که دانای جهان ایشانند
خر باش که این جماعت از فرط خری
هر کو نه خر است کافرش میخوانند
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲ - ابوعلی سینای بلخی قُدِّس سِرُّهُ العزیز
با این دو سه نادان که چنان میدانند
از جهل که دانای جهان ایشانند
خلیلالله خلیلی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
این سنگ ملون که گهر مینامند
وآن آهن زردگون که زر میخوانند
بیگوهر ارزندهٔ معنی همه را
مردان گهرسنج هدر میدانند