گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

گیسوی کژت گوی بچوگان ببرد

لعل لبت آب آب حیوان ببرد

گفتم که بر جان ز غم عشق تو گفت

آنکو ز غمم جان بدهد جان ببرد

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۱۴

 

گر از رخ مه زلف چو چوگان ببرد

در حسن ز مه گوی ز میدان ببرد

جانها همه افتاده به دام غمش اند

از دست غمش دلم کجا جان ببرد

جلال عضد
 
 
sunny dark_mode